وقتی میفهمی هرگز به شغل رؤیاییات نمیرسی
دستهبندی: blog
زمانی آرزو داشتم مثل بروس اسپرینگستین (Bruce Springsteen) شوم. اکنون، در سن 62 سالگی، درباره او مینویسم، به نمایشهایش میروم، در اتوموبیلم با آهنگهایش همخوانی میکنم، اهمیت او را به فرزندانم میآموزم، از آثار او در کلاسهایم استفاده میکنم، و حتی به عنوان دیجی مهمان در رادیو خیابان ای (E Street Radio) فعالیت میکنم. اما با وجود آرزوهای پیشین من برای زندگی کردن مانند یک موسیقیدان موفق، این اتفاق هرگز نخواهد افتاد. من اسپرینگستین نیستم و هرگز هم نخواهم بود.
و اشکالی ندارد.
ما اغلب به کودکان میگوییم که “شما میتوانید هرآنچه که میخواهید باشید.” اما در جایی از مسیر بزرگسالی، به این باور میرسید که شاید واقعاً قرار نیست یک بازیکن حرفهای بستکبال یا یک فضانورد، رئیس جمهور یا یک ستاره راک شوید. شاید شما استعداد، انگیزه یا مهارت کافی برای تبدیل رویاهایتان به واقعیت را ندارید. مرحلهای از رسیدن به بلوغ، در توانایی شناختن خود معنا میشود؛ شناخت نقاط قوت و محدودیتهایمان. رسیدن به درکی واقعگرایانه از اینکه استعدادها و تواناییهای ما چگونه میتوانند در جهان جلوه پیدا کنند و شکوفا شوند.
معمولاً در دوران میانسالی است که باید با واقعیتهای آرزوهای شغلیمان مواجه شویم. در این برهه، ممکن است مدت زیادی باشد که واهی بودن رویاهای کودکانهی شاهزاده یا رئیس جمهور شدنتان را پذیرفته باشید. اما احتمالاً هنوز آرزوی موفقیت، به رسمیت شناخته شدن یا ترفیع گرفتن در شغل فعلیتان را دارید. با وجود اینکه ممکن است این آرزوها دستیافتنیتر از رویاهای جوانیتان به نظر برسد، گاهی اوقات خیلی ساده و به هر دلیلی، غیر ممکن هستند. شاید آرزو داشته باشید که مدیرعامل شوید، اما برای یک سمت مدیریتی مناسب نیستید و فقط همین. شاید همیشه آرزو داشتید که شرکت خودتان را راهاندازی کنید، اما ریسکپذیر نیستید. ممکن است فاقد تحصیلات، تجربه، مهارت، انگیزه یا ابتکار لازم برای تحقق رویاهای شغلیتان باشید.
به هریک از این دلایل، زمانی که بالاخره با این حقیقت روبهرو میشوید که شاید هیچوقت مدیرعامل نشوید، تیم خودتان را رهبری نکنید، سرپرست مستقیم خود نشوید، یا آن ترفیع بزرگ را نگیرید، چه میکنید؟
در ابتدا، مانند رویارویی با هر فقدان و غم دیگری، بدانید که ممکن است از انکار استفاده کنید و این انکار تا مدتی هم ادامه داشته باشد. ممکن است بخواهید این امید را حفظ کنید که روزی به آن جایگاه دست پیدا خواهید کرد، اما این امید لزوماً به شما در کسب هدف رویاییتان کمک نخواهد کرد. ممکن است خشمی موجه یا غیرموجه را تجربه کنید. افراد غالباً مافوقشان را سرزنش میکنند. به بهانه نادان بودن، تبعیض قائل شدن، جنسیتزده بودن، نژادپرستی یا طبقهگرایی. اگرچه ممکن است همه اینها، اظهارنظراتی درست درمورد محیط کاری باشد، اما خشم هم مانند انکار، احتمالاً شما را به سمت آن ترفیع یا در جهت پذیرش حقیقت سوق نمیدهد.
اغلب اوقات، غم و اندوه و حتی افسردگی را تجربه میکنید. بنابراین کلیشهی بحران میانسالی، لبریز از تفریحات و یک ماشین اسپرت است. چیزی که میتواند در مواجهه با آرزوهای در حال محو شدن، به شما در انکار واقعیت کمک کند، برایتان یک دلخوشی بسازد و چیزی از جنس نیروی جوانی در رگهایتان جاری کند. اما نهایتاً، ناچارید که شرایط را همانگونه که هست بپذیرید.
برای هدایت زندگی به سمت چیزی که آرزویش را دارید، باید یک دیدگاه کارآمد داشته باشید: تصویری قانعکننده از یک آینده دستیافتنی. به محض اینکه دورنمایی ذهنی از چشم انداز واقعی خود در آینده، و اهداف و مقاصدی مشخص را پیدا کردید، میتوانید قدم بعدی خود را در این مسیر بردارید. وظیفه کلیدی، یافتن معنا و احساس هدفمندی است؛ و تحت کنترل درآوردن آنچه که واقعا میتوانید انجام دهید.
این همان چیزی است که در تلاشم تا در انجام آن به دانشآموزان و مشتریهایم کمک کنم: کشف آنچه واقعاً بیشترین اهمیت را در زندگیشان دارد. برای انجام این کار، باید عملکردتان را تا به امروز– چه در محل کار چه هرجای دیگر – در نظر بگیرید و از آن لذت ببرید. این را آزمایش کنید که چگونه میتوانید از استعدادها و احساسات خود به بهترین نحو استفاده کنید تا برای خود و دیگران ارزش ایجاد کنید. مسئولیت قدم برداشتن را به عهده بگیرید. هرچقدر کوچک، ولی در جهت تحقق دیدگاه فعلیتان از رهبری که میخواهید به آن تبدیل شوید، جهانی که میخواهید خلق کنید و تغییری که میخواهید در محل کارتان، در خانه و یا جامعه خود رقم بزنید.
گاهی اوقات زندگی به سادگی از دنده چپ بلند میشود. روانشناسان روشهایی را برای مقابله با عوارض و عواقب اقبال بد بررسی کردهاند. ما به آن چیزی نیاز داریم که سوزان کوباسا (Suzanne Kobasa) و سالواتوره مادی (Salvatore Maddi) آن را سرسختی، آنجلا داکورث (Angela Duckworth) و آن را ثبات، کارول دوک (Carol Dweck) آن را طرز فکر رشد و انجمن روانشناسی آمریکا (APA) آن را تابآوری (resiliency) مینامند. این سماجت را هرچه که میخواهید بنامید. سماجتی که برای غلبه بر شکستها و سختیها در هر نوعی، از بحرانهای زندگیِ شغلی تا رکودها، لازم و ضروری است.
اریک گریتنس (Eric Greitens) درمورد این موضوع چیزهای زیادی میداند. گریتنس در کتاب جدید خود در زمینه تابآوری که به تازگی منتشر شده است، به تعریف دانش و حکمتی میپردازد که به سختی کسب شده و برای یک زندگی بهتر لازم است. این دانش از تفسیر گریتنس از فلسفه باستانی، اگزیستانسیالیسم مدرن و تجربه شخصی او تحت عنوان یک بشردوست و یک نیروی دریایی بیرون کشیده شده است.
ایده اصلی این دانش، یافتن هدف در کاری است که قادر به انجام آن هستید. درست است که شما مسئول تمام آنچه برایتان اتفاق میافتد، نیستید اما در برابر واکنشهایتان نسبت به آنچه برای شما اتفاق میافتد، مسئولید. سرزنش و خشم را کنار بگذارید و کنترل آنچه را که میتوانید بر آن مسلط شوید، به عهده بگیرید.
همانطور که در کتابهایم، رهبری تام (Total Leadership) و هدایت زندگیای که میخواهید (Leading the Life You Want) توصیف کردهام، شما باید اقدام مثبتی را انجام دهید که ریشه در ارزشهای درونی و اساسی شما دارد، در آنچه که در زندگی اکنون شما، برایتان بیشترین اهمیت را دارد.
پذیرفتن حقایق در مورد شرایط حال حاضر، اولین و مهمترین قدمی است که میتوانید در جهت عبور از یک بحران شغلی بردارید.
سپس روی چیزی که واقعاً بیشترین اهمیت را برای شما دارد، تامل کنید. آیا مهمترین مسئله زندگی شما واقعاً آن ترفیع است، یا خانواده، دوستان، جامعه، سلامت و بهزیستی شما؟. در اواسط زندگی، بسیاری از افراد، پس از تامل قادرند زندگی و میراث خود را فراتر از جایگاه و دستمزدشان ارزیابی کنند.
در نظر گرفتن اینکه چه چیزی برای تقویت حس هدفمندی و رضایت شما اساسی است، میتواند به شما در یافتن راههایی برای حرکت به سمت مسیری که انتخاب کردهاید، کمک کند. مسیری که به نحوی دنیا را کمی برای دیگران بهتر میکند و به آیندهای که اکنون میخواهید بسازید، نزدیکتر است. بعضی از افراد ممکن است رضایت عمیق و آرامش خاطر را در یک عمل خلاقانه پیدا کنند، چیزی که روحشان را تغذیه کند، مثل هنر یا نوشتن. برخی دیگر ممکن است توجه بیشتری را برای دوستان یا خانوادهشان صرف کنند. برخی ممکن است در تلاشهای یک انجمن خیریه معنای خود را بیابند. افراد دیگری هم ممکن است رویای جدیدی را کشف کنند که در حال حاضر قابل کسب است؛ تلاشی مجدد که نهایتاً از هر آرزو و هدف شغلی پیشین، رضایتبخشتر است.
به طور خلاصه، حتی بدون آن ترفیعی که زمانی آرزویش را داشتید، آن عنوان شغلی بزرگ و افزایش دستمزد ناگهانی، میتوانید معنا، هدف، رضایت و حتی شادی و لذت را در زندگیتان پیدا کنید. در لحظهای که به این درک میرسید که “شاید لازم است از رویایی که قبلاً داشتید، دست بکشید”. در حالیکه هنوز در مسیر کشف هستید هم راههایی وجود دارد که از طریق آن کارتان را رضایتبخشتر و معنیدارتر کنید. برای مثال شاید دهه هفتادیها را به عنوان یک دشمن دیده باشید، آنهایی که سمتی را کسب میکنند که همیشه در آرزوی آن بودید. اگر طرز فکرتان را عوض کنید، میتوانید در عوض خود را به عنوان یک مربی برای آنها ببینید. البته مسلماً برای رسیدن به چنین دیدگاهی، ملزم به رها کردن انکار و خشم خود هستید و رسیدن به پذیرش همه چیز، همانطور که هست.
در حالیکه ممکن است نتوانید به یک ستاره راک تبدیل شوید، چیزی که همیشه آرزویش را داشتید، تابآوری و پشتکار، تلاشهای آگاهانه و آزمون و خطا ممکن است نهایتاً شما را به سمتی هدایت کند که احساس کنید در حال انجام کاری هستید که در تمام زندگیتان قرار بوده انجام دهید.
در همین راستا، نصیحتی را که مدیرم بارها آن را نقل قول کرد، آویزه گوشم کردم: “زندگی خود را در انتظار لحظهای که نخواهد آمد، صرف نکن”. در عوض تلاش کردم که به قلبم گوش بدهم و خودم باشم.