خلاصهٔ فصل‌به‌فصل کتاب «زندگی شغلی‌تان را طراحی کنید»

دسته‌بندی: books

Designing Your Work Life: How to Thrive and Change and Find Happiness at Work

کتاب Designing Your Work Life در سال 2016 توسط بیل برنت (Bill Burnett) و دیو ایوانز (Dave Evans) مؤسسان آزمایشگاه طراحی زندگی دانشگاه استنفورد نوشته شده است. در این خلاصه سعی کردیم نکات اصلی هر فصل را بیاوریم. برای مطالعه مطالب و مثال­‌های بیشتر در مورد هر تمرین و مبحث، می‌توانید از کتاب اصلی استفاده کنید. این کتاب به‌تازگی به فارسی ترجمه شده است و نسخهٔ دیجیتال و نسخهٔ چاپی آن از اینجا قابل‌تهیه می‌باشد.

خلاصه 2 دقیقه‌ای

امروزه شغل، جایگاهی بالاتر از وسیله‌ای برای بقا و گذران زندگی دارد. اکنون، شغل بخشی بزرگ از زندگی ما را شامل می‌شود و یکی از وجوه اساسی‌ ما را می‌سازد. با این وجود، اکثر مشاغل، خالی از معنا و هدف هستند. نارضایتی شغلی، یکی از شایع‌ترین شکایت‌ها میان نیروهای کار است و فرسودگی شغلی بیشتر از پیش رخ می‌دهد.

بیل برنت (Bill Burnett) و دیو ایوانز (Dave Evans)، پیش از این، در کتاب «زندگی خود را طراحی کن»، از تفکر طراحی، به عنوان ابزاری خلاقانه برای خلق یک زندگی معنادار و لذت‌بخش استفاده کردند. آن‌ها به دنبال تکرار تجربه موفق خود در کتاب قبلی، کتاب جدید تحت عنوان «زندگی کاری خود را طراحی کن» تالیف کردند. در این کتاب، به طور ویژه به نحوه استفاده از تفکر طراحی برای بازطراحی زندگی حرفه‌ای پرداخته می‌شود.

این کتاب برای چه کسانی مفید است؟

این کتاب احتمالا می‌تواند بخشی از سؤالات شما را پاسخ دهد، اگر:

  • در شغل خود موفق هستید اما همچنان احساس نارضایتی، پوچی یا فرسودگی دارید.
  • شغلتان تنها منبعی برای درآمد است و منتظر آخر هفته، تعطیلات یا بازنشستگی هستید تا بتوانید واقعا زندگی کنید.
  • احساس می‌کنید که میان شغل شما و ارزش‌ها و اهداف شخصی‌تان، تعادل وجود ندارد.
  • فکر نمی‌کردید این شغل، به شغل دائمی شما تبدیل شود.
  • در محل کار خود مشکلی دارید که به نظر می‌رسد غیرقابل‌حل است و مدت‌هاست که در آن گیر کرده‌اید.
  • مایلید وارد ساختار قدرت در شرکت خود شده و کنترل شرایط را به دست بگیرید.
  • پس از مدتی از شغل خود دلزده شده‌اید.
  • کارتان دیگر هیچ معنا و اهمیتی برای شما ندارد.
  • مدام به دنبال کسب موفقیت، درآمد یا قدرت بیشتر و بیشتر هستید و نمی‌توانید از آنچه اکنون دارید لذت ببرید.
  • شغلتان را دوست دارید اما حس می‌کنید مسئولیت‌هایی که به عهده دارید.
  • بسیار بیشتر از حد توان شماست و احساس درماندگی می‌کنید.
  • تصمیم گرفته‌اید که استعفا دهید اما نمی‌خواهید شبکه ارتباطی شما با همکارانتان یا اعتباری که دارید خدشه‌دار شود.
  • استعفا داده‌اید و به دنبال شغل می‌گردید اما از روش معمول شغل‌یابی به نتیجه‌ای نرسیده‌اید.
  • مایلید کسب‌وکار خودتان را راه‌اندازی کنید یا شغل موردعلاقه‌تان را خلق کرده و کنترل بیشتری بر زندگی حرفه‌ای خود داشته باشید.

مقدمه

مشاغل امروزی، معمولا ترکیبی از وظایف تکراری هستند که فقط در جهت افزایش تراکنش‌های سازمان حرکت می‌کنند. این در حالی است که نسل جدید به این نیاز دارد که شغلی با معنا داشته باشد؛ کاری که بر آرمانی بزرگ‌تر از او تاثیر بگذارد. امروز، شغل، دیگر فقط ابزاری برای گذران زندگی نیست، بلکه بخشی از شخصیت افراد است. اگر در محل کار خود، که روزمره زمان و انرژی زیادی را در آن‌جا صرف می‌کنیم، منبعی برای احساس معناداری نباشد، فرسودگی شغلی دیر یا زود به سراغمان می‌آید.

اگر این سؤالات و افکاری در ذهن شما نیز وجود دارد: احساس می‌کنم یک چیزی سرجای خودش نیست اما نمی‌دانم چه چیزی؟، چطور به اینجا رسیدم؟، در کارم موفق هستم اما همچنان احساس رضایت ندارم، دیگر هیچ‌کدام از این کارها برایم اهمیتی ندارد، کارم را دوست دارم اما زمان کافی برای انجام این حجم از مسئولیت را ندارم، یک شغل واقعی با درآمد واقعی لازم دارم و … این کتاب می‌تواند به شما کمک کند.

بیشتر از 69 درصد نیروی کار آمریکا و 93 درصد از نیروی کار ژاپن، با کار خود به شکل مثبت درگیر نمی شوند یا به شغلشان دلبسته نیستند؛ یعنی از آن لذت نمی‌برند، احساس معناداری نمی‌کنند و به رضایت شغلی نمی‌رسند. ممکن است شما هم در این شرایط باشید و احساس کنید که قربانی شرایط بیرونی شده‌اید؛ اما کافی است که ذهنیت طراحی را در خود فعال و تقویت کنید تا از عضوی منفعل به طراحی فعال تبدیل شوید.

باور ناکارآمد: من فقط یک چرخ‌دنده در یک ماشین بزرگم. باور بازنگری‌شده: من اهرمی هستم که می‌توانم روی کارکرد ماشین تاثیر بگذارم. باور بهتر و کارآمدتر: من انسان هستم نه یک ماشین؛ پس لیاقت یک شغل خلاقانه و جالب را دارم.

در این کتاب، از تفکر طراحی، به عنوان ابزاری خلاقانه برای طراحی مجدد زندگی حرفه‌ای خود استفاده کرده و آن را طوری بازسازی می‌کنیم که نیاز ما به معنا، هدف‌مندی و رضایت را تامین کند. اما چطور می‌توان مثل یک طراح فکر کرد؟

ذهنیت‌های اساسی یک طراح

از مهم‌ترین ذهنیت‌های یک طراح، می‌توان به شش مورد اشاره کرد:

کنجکاوی

یک طراح درباره مردم، جهان اطراف، نحوه تاثیرگذاری پدیده‌ها بر هم و … کنجکاو است. کنجکاوی یک ویژگی ذاتی در انسان و منبع تامین‌کننده انرژی طراح در مسیر بازطراحی است. زمانی که با یک ذهن خالی و بدون هیچ پیش‌فرضی، مایل هستید که در مورد همه چیز از اول بخوانید و بدانید، موفق می‌شوید که مانند یک طراح فکر کنید.

عمل‌گرایی

در این مرحله، سؤال‌هایی که در پی کنجکاوی مطرح شد و ایده‌ها، به اقدام تبدیل می‌شوند. عمل‌گرایی، راهی‌ست برای سرک کشیدن به آینده. یک طراح هرگز در مرحله ایده‌پردازی گیر نمی‌کند و به دنبال بهترین ایده ممکن یا کامل‌ترین راه، نمی‌گردد. او دست به کار می‌شود و آنچه تا کنون به ذهنش رسیده را پیش‌نمونه‌سازی کرده و عملی می‌کند.

بازنگری باورها

بازنگری یک از مهم‌ترین ذهنیت‌های یک طراح است. زمانی که زاویه نگاه به یک مشکل، کارآمد نیست و به راه حل نمی‌رسد، فردی که ذهنیت طراحی را تقویت کرده است در آن زاویه گیر نمی‌افتد، بلکه آن را بازنگری کرده و به قابی کارآمدتر می‌رسد. بازنگری مشکل، نیمی از حل مشکل است. در مورد هنر بازنگری، در فصل سه مفصل توضیح داده‌ایم.

آگاهی به مسیر

بسیار مهم است که به عنوان یک طراح، به این موضوع آگاه باشید که روند طراحی شغل، یک فرآیند پیوسته است که مدام نیاز به بررسی و اصلاح دارد و هرگز تمام نمی‌شود. بهتر است بدانید که کجا باید ایده‌پردازی کنید، کجا به هر ایده احمقانه، غیرقابل‌ اجرا یا رویایی اجازه دهید که بروز کند، و کجا باید روی ایده‌های خوب تمرکز کرده و دست به پیش‌نمونه‌سازی و عمل بزنید.

همکاری با دیگران

طراحی زندگی کاری، یک فرآیند انفرادی نیست؛ برعکس لازمه‌ی طراحی شغل، همراهی و تعامل با دیگران است. شبکه ارتباطیتان، در بخش‌های متعددی از مسیر می‌توانند به شما کمک کرده و راه را برایتان هموار کنند.

داستان‌پردازی

پردازش و روایت یک داستان، راهی است که از طریق آن می‌توانید با دیگران تعامل کنید، به گفت‌وگوهای مفید و آموزنده‌ای برسید، پیش‌نمونه‌سازی کنید، شبکه ارتباطی‌تان را گسترش دهید، به فرصت‌های شغلی مخفی دست پیدا کنید و طراحی زندگی کاری خود را پیش ببرید. روایت شما، از کنجکاوی‌هایتان، تجاربی که در عمل‌گرایی کسب کرده‌اید، تعاملتان با دیگران و بینش‌های ناشی از بازنگری شکل می‌گیرد.

فصل اول: هنوز نرسیدیم؟

باور ناکارآمد: خوب بودن کافی نیست؛ می‌خواهم بهتر باشم. باور بازنگری‌شده: فعلا خوب بودن کافیه.

فعلا خوب بودن کافیه

اکثر بچه‌ها در حین مسافرت، مدام می‌پرسند: «هنوز نرسیدیم؟». در این سؤال، این موضوع نهفته است که لذت این کودکان، در گروی رسیدن به مقصد است نه وابسته به زیبایی‌های مسیر. ما هم گاهی اوقات این تفکر را در زندگی خود اعمال می‌کنیم. زمانی‌که دائم منتظر ترفیع و افزایش حقوق هستید، همه چیز دارید اما شاد نیستید، در حد نیاز و لذت دارید، اما بیشتر و بیشتر می‌خواهید یا برای برطرف کردن نیازهایی تلاش می‌کنید که در واقع نیازهای خودتان نیستند بلکه به شما القا شده‌اند، منتظر فرصت‌های بهتر و بیشتر یا منتظر شغلی عالی‌تر. این انتظار مدام، احساس هرگز خوب نبودن و هرگز کافی نبودن، فرسودگی و نارضایتی زیادی را به همراه خودش می‌آورد.

اما می‌خواهیم این موقعیت را بازنگری کرده و بگوییم هرچه که دارید، فعلا کافی و عالیه. این، به معنای ندیدن مشکلات، تلاش نکردن برای پیشرفت یا رکود نیست؛ منظور، عوض کردن درکتان از محیط، استخراج حداکثر لذت و رضایت‌مندی از شرایط فعلی و فرار از فرسودگی است.

باور ناکارآمد: برای داشتن یک زندگی کاری خوب، باید تمام سعیم را بکنم و به هدف بزنم. باور بازنگری‌شده: راز راضی شدن موقت به شرایط کنونی، پایین آوردن انتظارات است.

بهترین راه برای ایجاد یک رفتار یا عادت جدید، تقسیم کردن آن به بخش‌ها و قدم‌های کوچک و عملی است. در اینجا هم می‌توان از این تکنیک استفاده کرد. برای خودتان اهداف کوچکی تعیین کنید، به مدت یک هفته برای آن تلاش کنید و اگر موفق شدید به خودتان جایزه بدهید. این هدف، در راستای لذت بردن از شرایط کنونی است؛ فرصتی برای تعامل بیشتر با افراد موردعلاقه‌تان در محل کار، صرف یک فنجان قهوه یا چای در میان مسئولیت‌های خسته‌کننده یا رسیدگی به گیاهان شرکت. همه این‌ها می‌توانند اهدافی کوچک باشند برای راضی شدن به شرایط کنونی.

تمرین تأمل روز هفتم

هدف از این تمرین، رویاپردازی یا تخیل نیست، بلکه به حداکثر رساندن لذتی است که از واقعیت می‌برید. به عبارت دیگر، تمرینی است برای لذت برن از آنچه که داریم. در پایان هر هفته، در مکانی آرام و ساکت، به مدت 5 تا 10 دقیقه زمان خود را به این کار اختصاص دهید. روی آنچه گذشت، تمرکز کنید و تمام لذتی که می‌توانید را بچشید.

در این تمرین، دو نوع تفکر و تعمق داریم:

مزه‌ کردن

این تعمق از طریق تمرکز کردن بر چیزی ارز‌ش‌مند، برگشتن به آن لحظه، تجربه مجدد آن و بخشیدن تمام توجه به لذت است؛ این چیز می‌تواند یک خاطره خوب کوچک، یک رویارویی هنری، یک ایده، یک دستاورد شخصی یا شغلی یا هرچیز کوچک دیگری باشد. این تمرین به شما کمک می‌کند که به آن تجربه عمق ببخشید، آن را در حافظه خود محکم کرده و ارزش‌مندی آن را کاملا درک کنید و از حال و آنچه دارید، لذت ببرید. می‌توانید تجربه خود از این تمرین را در جایی مانند «دفترچه اوقات خوب» (که در بخش بعدی همین فصل به آن اشاره می‌کنیم) ثبت کنید.

کسب بینش

این تجربه، کم رخ می‌دهد اما می‌تواند لحظه‌ای سرشار از لذت و رضایت‌مندی باشد. برای کسب بینش، سعی کنید نگاهی جامع‌تر به آنچه تجربه کرده‌اید، داشته باشید؛ تلاشی در جهت فهم معنی مهم‌تر و عمیقتری که پشت یک لحظه کوتاه وجود دارد. برای مثال یادداشت کوچکی که فرزندتان روی ظرف غذایی می‌گذارد که به محل کار خود می‌برید، فقط یک یادداشت زیبا  و محبت‌آمیز نیست، بلکه نشانه‌ای است از نقش مهم و جای محکمی که در قلب او دارید.

برای این تمرین، گوشه‌ای را پیدا کنید که بتوان در آن به مدت 5 تا 10 دقیقه آرام گرفت و تمرکز کرد. بهتر است دفترچه یادداشتی هم به دنبال داشته باشید. می‌توانید تجربه خود از تمرین را تایپ کنید؛ اگرچه نوشتن با قلم روش بهتری است. 4 نفس عمیق بکشید و از هیاهوی اطراف جدا شوید.

سپس هفته‌ای که داشته‌اید را از جلوی چشمان خود بگذرانید. به دنبال 3 یا 4 لحظه‌ای باشید که چشمتان را می‌گیرند. در این مرحله ممکن است ذهنتان به سمت کارهای عقب‌افتاده، ناقص یا اتفاقات منفی برود؛ چنین وضعیتی طبیعی است. با این افکار منفی درگیر نشوید، به آن‌ها نپردازید و آن‌ها را نادیده نیز نگیرید. به خودتان بگویید که در زمانی دیگر آن‌ها را بررسی می‌کنید و اجازه دهید عبور کنند. این کار پس از چندبار تکرار و تمرین، برایتان راحت‌تر خواهد شد. در حین مرور، در مورد هر یک از این لحظات خوب که چشمتان را گرفتند، یک یا دو کلمه بنویسید که از یادتان نروند.

سپس فهرستی که نوشته‌اید را دوباره بخوانید و درباره هریک از آن‌ها تامل کنید. لذت کامل آن لحظه را مجددا تجربه کنید و از داشته‌هایتان لذت ببرید. ممکن است یکی از آن لحظات، به بینش برسد؛ درباره‌اش بیشتر بنویسید.

دفترچه اوقات خوب در محل کار

برای آنکه بدانید در بازطراحی شغل خود باید چه مسیری را بروید، بهتر است ابتدا بررسی کنید که الان کجا هستید. دفترچه اوقات خوب به شما کمک می‌کند که افکار، احساسات و رفتار خود را ردیابی کنید و بتوانید به درک بهتری از شرایط کنونی خود در محل کارتان برسید. (محتوای این دفترچه، با دفترچه اوقات خوب در کتاب «زندگی خود را طراحی کن» متفاوت است.)

برای این کار، سه ستون در یک دفتر رسم کنید.

ستون اول برای ثبت آن چیزی است که امروز در محل کارتان یاد گرفته‌اید؛ هر چیز کوچکی را می‌توان در این ستون یادداشت کرد، حتی اگر امروز متوجه شدید که چیزی که تاکنون به آن باور داشته‌اید، اشتباه بوده است. این هم نوعی یادگیری به شمار می‌رود.

ستون دوم برای ثبت تغییراتی است که ایجاد کرده‌اید. این تغییرات می‌تواند تمیز کردن یک بخش از محیط عمومی محل کار، راه انداختن یک عادت و رفتار خوب یا خلق یک پروژه جدید باشد. 

و ستون سوم برای بررسی افرادی است که امروز به نحوی به آن‌ها کمک کرده‌اید. یک جمله امیدوارکننده، پیشنهاد دادن راه حل برای یک مشکل قدیمی یا همکاری در یک پروژه سنگین می‌تواند کمک شما به دیگران باشد.

این تمرین را حداقل به مدت یک ماه، هر روز یا دست کم یک روز در میان انجام دهید. در پایان هر هفته، بررسی کنید که چه اتفاقاتی رخ داده است؟ چه چیزی می‌توان از آن‌ها فهمید؟ چه ستونی بیشتر از سایر ستون‌ها پر شده است؟ علت آن چیست؟ راهی برای بیشتر کردن فعالیت‌های مربوط به سایر ستون‌ها وجود دارد؟

تاریخچه چیزی یاد گرفتم؟چه تغییری ایجاد کردم؟به چه کسی کمک کردم؟
        
        
        
        
        
        
        

فصل دوم: پول یا معنا؟

باور ناکارآمد: باید یا پول را انتخاب کنم یا معنا را ؛ نمی‌توان هردو را با هم داشت. باور بازنگری‌شده: تقابل پول یا معنا، مانند تقابل تعادل در زندگی یا تعادل در شغل، اشتباه است. پول و معنا صرفا دو نوع روش ارزشیابی متفاوت هستند.

پول یا معنا؟ گزینه درستی بین پول و معنا وجود ندارد چراکه سؤال از پایه غلط است. باید دید کدام یک برای فرد اولویت دارد؟ کدام مهم‌تر است؟

ورای دوگانگی‌ و تقابل‌ها، زندگی رضایت‌بخش ناشی از تعادل و انسجام است؛ تعادل میان آنکه هستید، آنچه به آن باور دارید و آنچه انجام می‌دهید. در اینجا به یک قطب‌نما نیاز دارید؛ قطب‌نمایی که بتوانید به آن استناد کنید و متوجه شوید که چه زمانی نگرشتان به کار با نگرشتان به زندگی، همراستاست.

ساخت قطب‌نما

این قطب‌نما از دو بخش تشکیل می‌شود: نگرشتان به کار و نگرشتان به زندگی. (نکته: اگر تمرین ساخت قطب‌نما را در کتاب زندگی خود را طراحی کن، انجام داده‌اید، می‌توانید از این بخش عبور کنید.)

نگرش به کار

در اینجا به دنبال نوع نگاه شما به کار کردن هستیم و نه شرح شغل کنونی یا آرزوی شغل شما. از شما می‌خواهیم که لیستی بنویسید از ارزش‌هایی که به نظرتان کار خوب از طریق آن‌ها معنی می‌شود.

فلسفه کاری شما چیست؟ برای چه کار می‌کنید؟ کار برایتان چه معنایی دارد؟ شغل شما چطور به شما، دیگران و جامعه ارتباط پیدا می‌کند؟ کسب تجربه، رشدکردن و رضایت چه نقشی در شغل دارد؟

حدود 30 دقیقه زمان بگذارید و در 250کلمه یا کمتر، نگرشتان به کار را بنویسید.

نگرش به زندگی

نگرشتان به زندگی نیز مانند نگرش شغلی، به این مربوط است که از نظر شما چه چیزی به زندگی هدف، معنا و ارزش می‌دهد. این هدف و معنا می‌تواند به جامعه، خانواده، خودتان، معنویت، آرمان‌های بزرگ یا هر چیز دیگری مرتبط باشد.

از نظر شما چرا اینجاییم؟ هدف و معنای زندگی چیست؟ ارتباط بین ما و دیگران به چه شکلی است؟ خانواده، کشور و دنیا چه جایگاهی دارند؟ چه چیزی خوب است و چه چیزی بد؟ آیا خدا یا هر نوع قدرت برتری وجود دارد؟ اگر پاسختان مثبت است، فکر می‌کنید این قدرت برتر چگونه بر ما تاثیر می‌گذارد؟ چه چیزی برای شما ارزش محسوب می‌شود؟ (اگر در شناسایی ارزش‌های خود به مشکل برخورده‌اید، از این پرسشنامه کمک بگیرید.)

مانند نگرشتان به کار، نگرش خود به زندگی را نیز در کمتر از نیم ساعت و کمتر از یک صفحه (حدود 250 کلمه) یادداشت کنید.

با مشخص کردن این دو نگرش می‌توانید بین زندگی شخصی و زندگی کاری خود هماهنگی ایجاد کنید. نبودن هماهنگی میان دو نگرش می‌تواند منجر به فشار عصبی، پوچی و بی‌معنایی، سردرگمی، نارضایتی و فرسودگی شغلی شود. علاوه‌ بر این، با ساخت قطب‌نمای خودتان، چیزی را زندگی می‌کنید که برای شخص شما با‌ارزش است، نه چیزی که توسط جامعه، خانواده، سنت یا مذهب به شما تلقین شده است. از طرفی توجه به این نکته لازم است که انسجام دو نگرش به معنای تعادل کامل نیست؛ چون این موضوع هرگز رخ نمی‌دهد. هدف از ساختن قطب‌نما، ایجاد تعادلی نسبی و ارتباطی مطلوب بین دو نگرش است.

پس از هر تغییر اساسی، هر فصل از زندگی یا هر زمان که احساس کردید از تعادل خارج شده‌اید، قطب‌نمای خود را مجدداً بررسی کنید. پیشنهاد ما به شما، این است که سالی یک بار این تمرین را انجام دهید.

دوباره برمی‌گردیم به سؤال پول یا معنا؟ هر دوی این‌ها، ابزاری برای ارزشیابی کار است. چطور می‌توان بین آن‌ها تعادلی مطلوب برقرار و بررسی کرد که اوضاع از چه قرار است؟

تمرین دستگاه میکس (Maker Mix)

همانطور که پیش از این گفتیم، پول در مقابل معنا نیست بلکه در کنار آن قرار میگیرد. البته معیار سومی نیز وجود دارد تحت عنوان «ابراز خود».

  • پول: در این معیار، میزان موفقیت افراد بر پایه میزان درآمد آن‌ها بررسی می‌شود.
  • تاثیر: در اهرم تاثیر، تاثیر مثبتی که فرد بر محیط اطراف خود می‌گذارد، ملاک بررسی میزان موفقیت اوست.
  • خودبیانگری: بر این موضوع تاکید دارد که فرد در شغل خود به چه میزان موفق شده که خود، تفکرات و ارزش‌هایش را ابراز و شخصیتش را در کارش منعکس کند.

پول، تاثیر و ابراز خود، سه دستاوردی هستند که از طریق کار می‌توانید به آن‌ها برسید؛ سه هدف که کار را برای شما معنادار و ارزشمند می‌کنند و سه معیار برای بررسی میزان تعادل در زندگیتان، میزان موفقیت و رضایت درونی شما. نکته قابل توجه این است که شما مجبور نیستید که از میان این سه، یکی را انتخاب کنید، بلکه می‌توانید ترکیبی از این سه را در کنار هم داشته باشید.

هیچ یک از این سه معیار از دیگری برتر یا ارزش‌مندتر نیست و نحوه اولویت‌بندی آن‌ها، به خود شما، نگرشتان به کار و نگرشتان به زندگی بستگی دارد. این خود شما هستید که انتخاب می‌کنید چه ترکیبی از این سه‌ معیار می‌تواند رضایت درونی و تعادل را برایتان به همراه داشته باشد. وضعیت هر سه اهرم موجود در دستگاه میکس شما، بسته به تلاش و فعالیت‌های خودتان، قابل تغییر و تنظیم است و اجباری در تحمل شرایط نامطلوب وجود ندارد.

 حتی ممکن است ترکیب مورد علاقه شما در گذر زمان تغییر کند؛ این ترکیب همیشه قابل تنظیم مجدد است.

برای بررسی وضعیت این سه معیار در زندگی خود و ایجاد تعادلی که برای شما مطلوب است:

  1. هر سه حوزه را در نظر بگیرید و در مورد هر یک، چند خط بنویسید. میزان درآمد شما چقدر است؟ به واسطه کار خود، بر روی چه کسی یا چه حوزه‌ای و به چه شکلی تاثیر می‌گذارید؟ چقدر می‌توانید خودتان را در شغلتان بروز دهید؟
  2. در داشبورد زیر، نشانگر هر ستون را بین 0 تا 100 بر اساس وضعیت کنونی خود تنظیم کنید.

خلاصه فصل به فصل زندگی شغلی خود را طراحی کن

Maker Mix

  • یک داشبورد دیگر رسم کنید و این بار نشانگرهای هر ستون را به شکلی تنظیم کنید که به نظرتان مناسب است.
  • چطور می‌توانید داشبورد وضعیت کنونی را به داشبورد وضعیت ایده‌آل نزدیک کنید؟ برای بدست آوردن ایده یا راهکار می توانید یک جلسه طوفان فکری بگذارید یا یک نقشه ذهنی رسم کنید.
  • با قدم‌های کوچک و تدریجی به پیش‌نمونه‌سازی ایده‌هایتان بپردازید. پس از کمی تغییر، حتی اگر کامل به داشبورد ایده‌آل خود نرسیده‌اید، احساستان را ارزیابی کنید. آیا تا این لحظه، از تغییرات راضی هستید؟ احساس انسجام و تعادل دارید؟ به این نتیجه رسیدید که کدام معیار برای شما اهمیت بیشتری دارد؟ اگر پاسختان مثبت است، می‌توانید به راهتان ادامه دهید، اما اگر پاسختان منفی است، می توانید داشبورد ایده آلتان را بهتر ارزیابی کنید.

تاثیری که می‌گذاری را ردیابی کن

بسیاری از افراد، احساس معنا را در میزان تاثیری که بر جهان خارج از خود می‌گذارند، جست‌وجو می‌کنند. آیا واقعا جای من اینجاست؟ در شغل، شرکت یا حرفه درستی هستم؟ بر آنچه که می‌خواهم، تاثیر می‌گذارم؟ این نقشه به شما کمک میکند میزان و شکل تأثیرگذاری خود را ببینید.

خلاصه فصل به فصل زندگی شغلی خود را طراحی کن

نقشه ردیابی تاثیر

نقشه ردیابی تاثیر، دو محور دارد.

محور افقی نوع تاثیری که می‌گذارید مشخص می کند. روی محور افقی، هرچقدر به سمت راست حرکت کنیم، تاثیر شما از نوع حمایت است؛ حمایت از خلق چیزهای جدید و نوآورانه. اگر به سمت چپ حرکت کنیم، تاثیر شما از نوع پایدار نگه داشتن است؛ پایدار نگه داشتن آنچه اکنون وجود داشته اما به تعمیر و ترمیم نیاز دارد.

محور عمودی جامعه‌ی هدف شما را نشان می دهد؛ یعنی مخاطبی که بر روی او تاثیر می‌گذارید. روی محور عمودی، هرچقدر به سمت بالا حرکت کنیم، تعداد مخاطبان شما بیشتر و نوع تاثیرگذاری شما عمومی‌تر است. هرچقدر به سمت پایین بیاییم، نوع تاثیرگذاری شما، فردی و روی جامعه هدفی کوچک‌تر است.

هیچ یک از چهار منطقه این نمودار، بر دیگری برتریِ ارزشی ندارد. همه آن‌ها به یک اندازه مفید و ارز‌ش‌مند هستند و می‌توانند جهان را به جایی بهتر برای زیستن تبدیل کنند. اینکه شما کدام منطقه را ترجیح ‌دهید، تصمیمی فردی و وابسته به قطب‌نمای شماست.

برای استفاده از این نمودار، فهرستی از 4 تا 6 نقش را تهیه کنید که در گذشته تجربه کرده‌اید، اکنون به آن مشغولید یا در آینده خود تصور می‌کنید. توجه داشته باشید که یک شغل ممکن است چند نقش متفاوت را در خود جای داده باشد. سپس هریک از گزینه‌های این فهرست را روی نمودار جایگذاری کنید.

برای مثال، آشپزی که به بی‌خانمان‌ها غذای رایگان می‌دهد، در حال تعمیر و بازسازی مشکلی است که وجود دارد؛ یعنی گرسنگی این افراد. از طرفی تلاش او، به یک گروه 6 یا 7 نفره از افراد بی‌خانمان محدود می‌شود بنابراین می‌توانیم جامعه هدف او را فردی بدانیم.

با توجه به این مثال، نقش‌هایی که تاکنون داشته‌اید را روی نمودار بیاورید. ممکن است از خود بپرسید که از این تمرین چه چیزی می‌توان فهمید؟ چه سؤالاتی در حین انجام این تمرین به ذهنتان رسید؟ به انجام کاری مشتاق شدید یا ایده‌ای به ذهنتان رسید؟ کدام منطقه از نمودار، نقش‌های بیشتری را در خودش جای داده است؟ فکر می‌کنید علت این موضوع چیست؟ آیا این می‌تواند سرنخی برای رسیدن به نقش‌هایی باشد که بیشتر به آن‌ها تمایل دارید و فکر می‌کنید تاثیری مطلوب دارند؟

فصل سوم: مشکل از کجاست؟

باور ناکارآمد: مشکل من در محل کارم غیرقابل‌‌حل است؛ کاملا گیر افتادم. باور بازنگری‌شده: من هرگز گیر نمی افتم چون می‌دانم چطور باید هر مشکلی را از طریق بازنگری، به یک مشکل جزئی قابل حل تبدیل کنم.

در طراحی زندگی شغلی، شاید مهم‌ترین بخش، شناسایی مشکل اصلی باشد. افراد زیادی سال‌ها یا حتی د‌هه‌ها از زندگی خود را صرف حل مشکلی می‌کنند که در واقع مشکل اصلی نیست. بنابراین برای صرفه‌جویی در زمان و انرژی بهتر است از ابتدا مشکل اصلی را به درستی شناسایی کنید. پیش از آنکه به نحوه شناسایی دقیق مشکل واقعی برسیم، به بررسی مشکلات لنگرگونه و مشکلات جاذبه می‌پردازیم؛ مشکلاتی که ممکن است فرد را چندین سال گیر بیاندازد.

مشکل جاذبه

مشکلات جاذبه به مشکلاتی گفته می‌شود که قابل حل نیستند، یا حل کردن آن‌ها زمان و انرژی بسیار زیادی را از فرد می‌گیرد. ممکن است تلاش و زمان بسیاری که صرف حل این نوع مشکلات میکنید، تنها تغییری کوچک ایجاد کرده یا فقط آیندگان را تحت تاثیر مثبت خود قرار دهد. در چنین شرایطی، تصمیم اینکه زمان زیادی را صرف حل مشکل کنید یا آن را پذیرفته و راهی برای دور زدنش بیابید، با خود شماست.

برای مثال حقیقتی پذیرفته شده در بازار کار وجود دارد مبنی بر اینکه اگر مدت زمان زیادی بیکار باشید، احتمال استخدامتان کمتر می‌شود. استدلال کارفرمایان این است که اگر تا الان استخدام نشده‌اید، پس حتما مشکلی در شما وجود دارد.

شما می‌توانید مدت زمان و انرژی زیادی بگذارید و سعی کنید با آموزش همگانی و فرهنگ­‌سازی این قاعده را تغییر دهید. این باور را گسترش دهید که علل زیادی می‌تواند باعث بیکار ماندن یک فرد شود؛ نه لزوما وجود یک مشکل در او.

راه دیگر این است که این حقیقت را بپذیرید و راه دیگری برای اثبات خودتان پیدا کنید. مثلا می‌توانید از کارفرمایتان بخواهید که اجازه بدهد یک ماه به شکل داوطلبانه و بدون دریافت دستمزد در آن شرکت کار کنید. آنگاه یک ماه زمان دارید تا او را مطمئن کنید که توانایی‌ها و مهارت‌هایتان قابل اعتماد و اتکا است.

مشکل لنگرگونه

مشکلات لنگرگونه، مشکلاتی خیلی عمیق، طولانی و مستاصل‌کننده هستند که انگار هرگز تمامی ندارند. اما مشکل اصلی، این است که شما به راه حلی ناکارآمد چسبیده‌اید و آن را رها نمی‌کنید. راه حل ابتدایی و ناکارآمد، مانند لنگر به یک نقطه گیر می‌کند و اجازه نمی‌دهد جلوتر بروید. این موضوع باعث می‌شود که بیشتر و بیشتر در آن مشکل گیر بیفتید. چنین اتفاقی می‌تواند ناشی از ترس شما از شکست باشد؛ بنابراین تصمیم می‌گیرید که راه حلی را انتخاب کنید که کلا کار نمی‌کند اما شکستی هم در پی ندارد. از طرف دیگر ممکن است ترس از تجربه ناشناخته‌ها شما را وادار به چسبیدن به یک راه حل ناکارآمد کند؛ راه حلی که لااقل برایتان آشناست.

برای گذر از مشکلات لنگرگونه، می‌توانید مشکل گسترده و مبهم خود را به چند بخش کوچک تقسیم کنید و یک به یک به حل آن‌ها بپردازید. بازنگری اساسی مشکل، طوفان فکری برای رسیدن به ایده‌های متعدد برای حل آن و امتحان کردن ایده‌ها نیز می‌تواند کمک‌کننده باشد.

برای مثال شما در حوزه سلامت روان کودکان فعالیت می‌کنید و تصمیم دارید که در منطقه‌­ای که از خدمات بهداشت روان کودکان محروم است، یک موسسه افتتاح کنید. برای این کار، یک کمپین ایجاد می‌کنید، با اساتید خود صحبت کرده و با مراکز حمایت از کودکان ارتباط برقرار میکنید. اما پس از گذشت چند سال از تصمیم اولیه خود، موفق نمی‌شوید که بودجه لازم را برای افتتاح و تجهیز این مرکز تامین کنید.

در این حالت ممکن است این مشکل را خیلی پیچیده و غیرقابل حل ببینید؛ اما در واقع اینطور نیست. لنگر کشتی شما به یک مانع گیر کرده و شما به زاویه دید و راه حلی چسبیده‌اید که آنچنان کاربردی نیست.

می‌توانید از طریق بازنگری به دنبال راهکارهایی عملی و ساده‌تر بگردید؛ راهکارهایی که شاید به اندازه تاسیس یک مرکز تخصصی، مستقیم و تاثیرگذار نباشند، اما همچنان موثر و بهتر از منتظر ماندن و کاری نکردن هستند. مثلا برگزاری و مدیریت دوره‌هایی در جهت حفظ و بهبود سلامت کودکان، ایجاد کارگاه‌های آموزشی برای والدین و دعوت از اساتید خودتان برای تدریس در آن‌ها، پژوهش در زمینه بهداشت روان کودکان و تلاش برای حل فقر اطلاعاتی موجود در این حوزه و … .

هنر بازنگری

بازنگری یکی از مهم‌ترین مهارت‌های طراحی زندگی شغلی و شخصی، و همچنین یکی از لازمه‌های اساسی در شناسایی مشکل حقیقی است. اما بازنگری چیست؟ زمانی که در زندگی خود به مشکلی بر می‌خورید، آن را از یک قاب و زاویه مشخص می‌نگرید و بسته به آن زاویه، راهکارهایی را برای حل مشکل انتخاب می‌کنید. بازنگری یعنی پیدا کردن یک قاب یا دیدگاه جدید. یعنی تغییر زاویه نگاهتان به مشکل، زمانی که زاویه قبلی کارآمد نیست و شما را در مشکل گیر انداخته است. بنابراین دو حقیقت اساسی وجود دارد؛ همیشه یک زاویه و قاب وجود دارد که به واسطه آن مشکل را می‌بینید و تعیین این زاویه، همیشه به عهده خودتان است.

تکنیک مشکل جزئی قابل حل

بعضی اوقات مشکلاتی هستند که خیلی گسترده، مبهم یا غیرقابل‌حل به نظر می‌رسند. این مشکلات یا واقعا غیرقابل‌حل هستند (مشکل جاذبه) یا زاویه نگاه ما به آن ناکارآمد است و با بازنگری می‌توان آن را حل کرد. با پرسیدن دو سؤال می‌توانید این مشکل را به یک مشکل جزئی قابل حل تبدیل کنید.

سؤال اول: قضیه چیه؟

این سؤال به شما کمک می‌کند که موقعیت سطحی و ظاهری مشکل را مورد بررسی قرار دهید. در این لایه، مشکل اصلی با چیزهای دیگری پوشیده شده است؛ مثلا سوگیری‌های شخصی، نظرات مبهم دیگران، قضاوت‌ها، اغراق، تعمیم‌های افراطی، تفکر سیاه و سفید، احساسات و … . برای مثال کسی که در محل کار خود به مشکلی برخورده است، ممکن است در پاسخ به این سؤال، بگوید: «رئیس من یک عوضی به تمام معناست؛ هیچ بازخوردی به کارهای من نمی‌دهد بنابراین هرگز هیچ تقدیری از من نمی‌شود.»

سؤال دوم: قضیه «واقعا» چیه؟

با این سؤال، شما به لایه زیرین و هسته‌ای مشکل می‌رسید. در این‌جا لازم است از ذهنیت خلاق طراحی خود استفاده کنید و جزئیات غیرضروری را کنار بگذارید؛ قدم بزنید، از دیگران مشورت بگیرید یا در مورد مشکل مورد بررسی چند صفحه بنویسید. نوشتن در مورد مشکلی که ذهنتان را درگیر کرده است می‌تواند خیلی کمک‌کننده باشد؛ چون با آنچه در ذهنتان است به شکل عینی مواجه می‌شوید و بهتر می‌توانید وجوه متفاوت آن را ببینید. در مورد مثال بالا، این طور مشکل را لایه‌برداری می‌کنیم:

  • عوضی؟ عوضی خواندن مدیرتان، به شما هیچ کمکی در حل موضوع نمی‌کند چون دقیقا نمی‌دانید چطور می‌توان عوضی بودن کسی را حل کرد! اما اگر بگویید مدیر من در بازخورد دادن ضعیف است، یک زاویه دید کاربردی را انتخاب کرده‌اید؛ چون احتمال اینکه بتوان این موضوع را حل کرد، خیلی بیشتر است.
  • به تمام معنا؟ پس یعنی شما مطمئن هستید که مدیرتان در تمام زمینه‌ها، چنین رفتار ناکارآمدی دارد؟ این، یک تعمیم افراطی است و بیشتر می‌توان آن را ناشی از خشم دانست تا حقیقت.
  • هیچ تقدیری؟ تنها منبعی که می‌تواند احساس ارزش‌مندی در کار را به شما القا و از شما تقدیر کند، مدیرتان نیست. همکاران شما، کسانی که از خدمات شما استفاده می‌کنند، استاد شما و افراد دیگر، همه و همه می‌توانند منبعی برای دریافت تایید باشند.

بازنگری مشکل از طریق این دو سؤال، به شما کمک می‌کند که به لایه هسته‌ای موضوع برسید. جایی که مشکلات منطقی و قابل حل هستند؛ یا حداقل می‌توان کاری برای بهتر کردن اوضاع انجام داد.

در بخش اول و دوم بازنگری، متوجه شدید که مدیر شما در بسیاری از زمینه‌ها فرد کارآمد و خوبی است اما در بازخورد دادن ضعیف عمل می‌کند. برای حل این موضوع می‌توانید خیلی ساده از او درخواست کنید که به شما بازخورد دهد و اهمیت این کار را برای او توضیح دهید. از طرفی می‌توانید افراد دیگری را پیدا کنید که کار شما را نظارت کرده، به شما بازخورد دهند و به پیشرفتتان کمک کنند. 

در بخش سوم، متوجه شدید که تنها منبع شما برای دریافت تایید و احساس ارزش‌مندی، مدیر شما نیست و می‌توانید برای آن، منابع دیگری پیدا کنید.

بنابراین برای استفاده از تکنیک مشکل جزئی قابل حل، یک مشکل را که اکنون در محل کار با آن مواجه هستید را انتخاب کنید؛ البته مشکلی که واقعا وجود دارد، نه مشکل جاذبه. سپس در مورد آن با جزئیات و دقت بنویسید. این کار به شما کمک می‌کند که بتوانید زاویه و قاب نگاه خود به مشکل را بهتر بشناسید. سپس سعی کنید با صداقت کامل و کمک گرفتن از افراد مورد اعتمادی که شما را به خوبی می‌شناسند، لایه سطحی مشکل را کنار بزنید. سپس به مشکل هسته‌ای می‌رسید. از طریق طوفان فکری یا نقشه ذهنی، دست کم سه راه حل پیدا کنید و برای پیش‌نمونه‌سازی آن‌ها، دست به کار شوید.

توجه داشته باشید راه درست یا غلطی وجود ندارد؛ فقط کافی است مشکل را طوری بشکافید که شفاف‌ شود و بتوان برای حل آن، کاری کرد. حتی ممکن است آن مشکل به شکل کامل یا دائمی حل نشود، اما همینکه بتوان آن را برای مدتی مهار کرد و همین فعلا کافی است. اسیر یافتن بهترین گزینه ممکن نشوید.

بررسی بهترین گزینه موجود، نه بهترین گزینه ممکن

بهترین گزینه ممکن، همان راه رویایی‌ای است که به آن فکر می‌کنید؛ بهترین راه برای حل مشکل به عالی‌ترین نحو، همان گزینه‌ای که لیاقتش را دارید. اما این گزینه معمولا حقیقت ندارد و می‌تواند مشکل شما را به یک مشکل بنیادین تبدیل کند.

برای غلبه به این تمایل، یکی از مشکلاتی که اکنون در محل کار با آن درگیر هستید را انتخاب کنید؛ مثلا همان مشکلی که در تکنیک مشکل جزئی قابل حل، به آن رسیدید. یک جلسه طوفان فکری با دوستان خود داشته باشید یا یک نقشه ذهنی رسم کنید و حداقل 5 راه حل برای مشکل را لیست کنید. فهرست خود را بررسی و راه‌حل‌ها را به دو ستون تقسیم کنید: بهترین راه حل موجود و بهترین راه حل ممکن. می‌توانید بررسی کنید که کدام یک از راه‌حل‌هایی که لیست کرده‌اید، قابل پیش‌نمونه‌سازی و امتحان کردن هستند؛ این، می‌تواند به شما در تشخیص راه‌حل‌های رویایی غیرکاربردی کمک کند. ستون بهترین گزینه ممکن را به کلی حذف کنید. سپس یکی از گزینه‌های ستون بهترین راه حل موجود را انتخاب کرده و آن را اجرا کنید.

فصل چهارم: تحت فشار هستم!

باور ناکارآمد: احتمالا نمی‌توانم این همه کار را انجام بدهم. دیگر درمانده شده‌ام. باور بازنگری شده: من می‌توانم راهی برای خروج از این آشفتگی طراحی کنم.

تحت فشار مسئولیت‌های متعدد بودن، می‌تواند نارضایتی به همراه داشته باشد. زمانی که تعداد وظایف و مسئولیت‌هایی که بر عهده داریم، بیشتر از انرژی و زمانی است که می‌توانیم صرف کنیم. در حالت درماندگی و غرق شدن در بین حجم زیادی از وظایف، کارها یا انجام نمی‌شوند، یا نصفه و نیمه باقی می‌مانند یا کیفیتی که باید را ندارند.

این نارضایتی در واقع ارتباطی به ماهیت کار ندارد بلکه به موقعیت مرتبط است. ممکن است کار شما همان شغلی باشد که همیشه آرزویش را داشته‌اید و عاشقش هستید؛ اما به هر دلیلی، خودتان را بیش از حد آن غرق کرده‌اید. سر ریز شدن کاسه صبر و مستاصل شدن در محیط کار، ممکن است برای هر کسی و در هر نوع شغل و سمتی اتفاق بیفتد. اما قبل از بررسی این حالت، انواع آن و راهکارهایی که می‌توان برایش به کار بست، باید دو مورد را بررسی کنیم:

فشار کاری یا یک هفته خسته‌کننده؟

گاهی ممکن است یک هفته دشوار را در محل کار بگذرانیم. بازه‌ای استثنایی که معمولا رخ نمی‌دهد و تکرار نمی‌شود. بررسی کنید که آیا حالت درماندگی و خستگی شما مربوط به مدتی طولانی یا بازه‌هایی تکرارشونده است یا فقط برای یک مدت کوتاه و استثنایی. اگر حالت اول در مورد شما صدق می‌کند، این فصل به کمکتان می‌آید؛ اما در حالت دوم، یک آخر هفته لذت‌بخش یا سفر کوتاه می‌تواند حالت درماندگی شما را برطرف کند.

فشار کاری یا فرسودگی شغلی؟

فرسودگی شغلی، نوعی فشار روانی ناشی از مسائل شغلی است که باعث از پای درآمدن و خستگی مفرط روانی یا جسمی می‌شود. فرسودگی شغلی، مشکلی جدی است که می‌تواند با احساس کاهش دستاوردها در محل کار یا از دست دادن هویت فردی همراه شود. اگر نمی‌توانید به درستی تشخیص دهید که دچار فرسودگی شغلی شده‌اید یا نه، می‌توانید از پرسشنامه زیر کمک بگیرید:

  • در محل کارتان بیش از حد عیب‌جو و منتقد شده‌اید؟
  • مجبورید خودتان را تا محل کار بکشانید و به سختی فعالیت کاری روزانه‌تان را شروع می‌کنید؟
  • در تعامل با همکاران، مشتری‌ها و دیگر افراد حاضر در محل کار، تحریک‌پذیر و بی‌حوصله شده‌اید و زود از کوره در میروید؟
  • برای کارآیی بالا در محیط کار، انرژی کم می‌آورید؟
  • نسبت به دستاوردهای خود احساس رضایت‌مندی نمی‌کنید؟
  • امیدتان نسبت به کار خود را از دست داده‌اید؟
  • از غذا، الکل یا مواد مخدر استفاده می‌کنید تا احساس بهتری داشته باشید یا کلا چیزی را احساس نکنید؟
  • الگوی خواب یا تغذیه شما دچار تغییر شده است؟
  • سردرد، کمردرد یا دردهای جسمی دیگری دارید که دلیل مشخصی نداشته باشد ولی آزارتان بدهد؟

اگر پاسخ شما به به دو سؤال یا بیشتر مثبت باشد، احتمالا دچار فرسودگی شغلی شده‌اید یا به زودی می‌شوید. اما در چه صورتی فشار بیش از حد در محل کار می‌تواند به فرسودگی شغلی تبدیل شود؟

  • احساس از دست دادن کنترل: زمانی که اجازه اعمال قدرت یا اظهار نظر در مورد مسائلی که شما را تحت تاثیر قرار می‌دهد، ندارید.
  • انتظارات مبهم شغلی: زمانی که به درستی نمی‌دانید که حوزه اختیارات شما چقدر است و مدیرتان چه انتظاری از شما دارد.
  • فضای نامناسب محل کار: وقتی در محل کار به شما زور می‌گویند، زیرآبتان را می‌زنند یا بیش از حد بر کار شما و جزئیات آن نظارت می‌کنند.
  • ناهماهنگی ارزشی: وقتی ارز‌ش‌های سازمان با ارزش‌های شما اختلاف زیادی دارد.
  • شغل نامتناسب: زمانی که شغل شما با علایق یا مهارت‌هایتان تناسب ندارد.
  • غرق شدن در وظایف متعدد: وقتی تعداد مسئولیت‌های شما بیشتر از حد توانتان است.
  • عدم تعادل میان کار و زندگی: هنگامی که کارتان به قدری انرژی و زمان شما را می‌گیرد که دیگر چیزی برای زندگی شخصی، خانواده و دوستانتان باقی نمی‌ماند.
  • احساس تنهایی: زمانی که حس می‌کنید در محیط کار یا زندگی شخصی‌تان تک افتاده‌اید.

توجه داشته باشید که فرسودگی شغلی، مشکلی جدی است و برای غلبه به آن بهتر است از مشاور، راهنما یا روانشناس کمک بگیرید. اما اگر همچنان فکر می‌کنید مشکل شما، درماندگی و فشار بیش از حد تحمل است، این بخش می‌تواند به شما کمک کند.

انواع فشار کاری

فشار کاری هایدرا

 هایدرا، نام یک مار نُه سر در افسانه‌های یونان باستان است. هربار که یکی از سرهای این مار قطع می‌شد، دو سر جدید جایگزین سر قطع‌شده را می‌گرفت. این نام، اشاره به حالتی دارد که فشار کاری نه تنها حل نمی‌شود، بلکه پیچیده و پیچیده‌تر می‌شود.

این مشکل می‌تواند ناشی از منابع متفاوتی باشد. اگر وظایف بسیاری به شما محول شده باشد، مجبور باشید به تعداد زیادی از افراد گزارش کار بدهید، اطلاعات از منابع متعددی به شما می‌رسد و مجبورید همه این اطلاعات را مدام با هم یکی کنید، سیستم‌ها و ابزار خیلی قدیمی و طاقت‌فرسایی دارید، روی شرایط کنترل ندارید یا به شکلی افراطی تحت نظارت هستید، ممکن است دچار درماندگی و فشار کاری از نوع هایدرا شوید.

برای حل این مشکل:

  • لیست منابع و علل احتمالی‌ای که ذکر شد را نگاه کنید و ببینید کدام یک در مورد درماندگی کنونی شما صدق می‌کند. آن را تیک بزنید.
  • لیستی خلاصه اما کامل از تمام وظایفی که به عهده‌تان هست تهیه کنید.
  • کدام یک از این وظایف را می‌توانید به کلی انجام ندهید؟ کدام یک را می‌توانید به یک شخص یا بخش دیگر شرکت محول کنید؟ کدام وظیفه را می‌توانید اصلاح کنید تا آسان‌تر شود؟
  • برای کسب ایده‌های بهتر برای اصلاح این لیست، می‌توانید از همکاران یا دوستانتان کمک بگیرید و یک جلسه طوفان فکری داشته باشید.

نکته مهمی که باید به آن توجه کنید این است که اگر برای اصلاح و بهینه‌سازی لیست خود، باید کاری انجام دهید که به اجازه مقام بالاتر از شما نیاز دارد، بهتر است در جلسه با او، اولویت و نیازهای شرکت و آن مسئول را در نظر گرفته و خواسته خود را در چهارچوب آن بیان کنید. برای مثال «اگر بتوان این کار را به این نحو انجام داد، شرکت به سود بیشتری خواهد رسید یا می‌توانم تمرکزم را روی بخش‌های مهم و حیاتی‌تری که برای رشد شرکت لازم است بگذارم و …»

فشار کاری شاد

 در این نوع از درماندگی هم تعداد مسئولیت‌هایی که به عهده دارید، از توان شما خارج است. با این تفاوت که تمام این وظایف، جالب، هیجان‌انگیز و لذت‌بخش هستند و نتوانسته‌اید از لذت هیچ‌کدام صرف نظر کنید، بنابراین تمام آن‌ها را با هم پذیرفته‌اید.

در این نوع از فشار کاری، قدرت انتخاب شما بیشتر از نوع هایدرا است و ساده‌تر می‌توانید راهکاری موثر پیدا کنید.

  • لیستی از تمام وظایف خود تهیه کنید.
  • حالا وظایفتان را به دو دسته تقسیم کنید: کارهایی که می‌خواهید حتما توسط خودتان انجام شوند و کارهایی که می‌توان آن‌ها را به دیگری واگذار کرد.
  • سپس مسئولیت‌های دسته دوم را به افرادی بسپارید که به نظرتان توانایی انجام آن را دارند. از آنجایی که اکثر این وظایف، وظایف خسته‌کننده‌ای نیستند، احتمال اینکه توسط دیگران پذیرفته شوند زیاد است. از طریق تقسیم کار، می‌توانید مسئولیت‌های باقی‌مانده را با دقت بیشتری انجام دهید، خودتان را از فرسودگی شغلی و درماندگی خلاص کنید و لذت این وظایف خلاقانه و جالب را نیز با دیگران به اشتراک بگذارید.

فشار کاری افراطی

این نوع از استیصال، بیشتر در کسب‌وکارهای تازه و استارتاپ‌ها رایج است. زمانی که تیم تلاش می‌کند هم‌زمان که پرنده‌اش را می‌سازد، آن را پرواز دهد.

ویژگی‌های این نوع فشار کاری:

  • تقریبا هیچ هنجار سازمانی‌ای وجود ندارد.
  • زیرساخت حمایتی‌ای وجود ندارد.
  • ساعات کاری در طول هفته بسیار زیاد است؛ گاهی تا 90 ساعت در هفته!
  • چالش‌ها بسیار است و انگار کار هرگز تمامی ندارد.

چه باید کرد؟

در فشار کاری افراطی، کسب‌وکار شما با سرعت زیادی در حال رشد و تغییر است و اتفاقات خوب و هیجان‌انگیز زیادی به سمت شما روانه می‌شوند. اما مانند فشار کاری شاد، نمی‌توانید بخشی از مسئولیت‌ها را به شخص دیگری واگذار کرده و خود را از فشاری که تحمل می‌کنید، نجات دهید؛ چون هیچ کسی وجود ندارد! شما مدیر یا عضو گروه کوچکی هستید و باید خودتان بار مسئولیت را به دوش بکشید.

باید زاویه نگاه خود را عوض کرده و افکارتان را بازنگری کنید. اینجا می‌توانید از ذهنیت داستان‌پردازی خود استفاده کنید و توجه داشته باشید که فعلا خوب بودن کافیست. اگرچه الان تحت فشار بسیاری هستید، اما این به آن معنی است که کسب‌وکارتان در حال پیشرفت و تغییر است و این، همان چیزی‌ست که همیشه می‌خواستید.

یک روایت کوتاه برای خودتان بسازید. چیزی که بیشتر از دو یا سه جمله نباشد و بتوانید راحت آن را به خاطر بسپرید. روایتی که به شما یادآوری کند موقعیت کنونی شما، چیزی است که سال‌ها در آرزویش بودید و این فشارها و مسئولیت‌های زیاد، به معنای رشد و پیشرفت است.

این روایت به شما کمک می‌کند هر زمان در معرض افکار منفی قرار گرفتید، که کاملا طبیعی است، با آن‌ها درگیر نشوید و بهشان اجازه دهید که گذر کنند.

می‌توانید از اطرافیان و نزدیکان خود کمک بگیرید. آن‌ها موقعیتتان را از بیرون مشاهده می‌کنند و می‌توانند نگاهی جامع‌تر از آنچه در آن گرفتارید به شما بدهند.

استیصال و درماندگی ناشی از فشار کاری، حالتی است که ممکن است برای هر کسی با هر شغلی پیش بیاید اما بدانید که حالتی موقتی و قابل مدیریت است. کافی‌ست که ابتدا مشخص کنید که فقط یک هفته سخت داشته‌اید، درمانده شده‌اید یا به فرسودگی شغلی رسیده‌اید. اگر پاسختان، درماندگی و استیصال بود، نوع آن را مشخص کرده، بر اساس پیشنهادات بالا پیش بروید و موقعیت را دوباره تحت کنترل درآورید.

خطاب به مدیران کسب‌وکارهای کوچک: «مراقب تله مدیریتی باشید!»

اگر مدیر یک کسب‌وکار کوچک هستید، خطر درگیر شدن با یکی از انواع فشار کاری خصوصا فشار کاری افراطی شما را تهدید می‌کند. تمام مسئولیت‌ها، انتخاب‌ها، چگونگی‌ها و چراها به عهده خود شماست و این حجم از فشار، می‌تواند شما را درمانده کند. اما شما هم مانند دیگران، در هر نقطه‌ای که هستید، می‌توانید زندگیتان را مجددا طراحی کنید و خودتان را از این تله درماندگی نجات دهید. اما چگونه:

گام اول: یادتان نرود که رئیس شمایید!

گاهی به جای اینکه شما مدیریت کسب‌وکارتان را به عهده داشته باشید، او افسار زندگی شما را به دست می‌گیرد. به خودتان یادآوری کنید که مدیر چه کسی است و اجازه ندهید این اتفاق رخ دهد.

گام دوم: فقط یک قانون وجود دارد، از آن پیروی کنید!

کسب‌وکار شما از هر نوعی که باشد، تنها یک قانون وجود دارد: «نگذار پول‌هایت تمام شوند!». شما آزاد هستید که هرکاری انجام دهید، هر تغییری را اعمال کنید و هر ریسکی را بپذیرید تا از درماندگی و فشار کاری رها شوید؛ تا زمانی که این قانون نشکند و ضررتان از سودی که می‌برید، بیشتر نشود.

فصل پنجم: اهمیت ذهنیت رشد، پشتکار و توجه به انگیزه‌های درونی سه‌گانه

باور ناکارآمد: شغلم را دوست ندارم و نمی‌دانم باید چه‌کاری انجام بدهم. باور بازنگری‌شده: من قدرت این را دارم که هر موقعیت و هر شغلی را بازنگری و بازطراحی کنم.

افراد زیادی هستند که از شغل خود راضی نیستند و همیشه منتظرند تا تعطیلات، آخر هفته یا دوران بازنشستگی فرا برسد تا بتوانند واقعا زندگی کنند. اگرچه ممکن است شرایط محیطی و جامعه، سیاست‌های سازمان و بازار کار، رفتار مدیر یا همکارانتان در این نارضایتی دخیل باشد، اما مهم‌ترین و تاثیرگذارترین عامل، خود شما هستید. بنابراین برای تغییر شرایط باید از خودتان شروع کنید؛ از ذهنیتی که دارید، پشتکارتان و پرداختن به انگیزه‌های درونی سه‌گانه خود.

ذهنیت ثابت و رشد

کارول دوک (Carol Dweck) در کتاب طرز فکر: روانشناسی نوین موفقیت، ذهنیت و نگرش عموم مردم به زندگی را به دو دسته تقسیم می‌کند، ذهنیت رشد و ذهنیت ثابت.

در ذهنیت ثابت، فرد بر این باور است که توانایی‌ها و هوش، ثابت و غیرقابل تغییر است. از دیدگاه این افراد، استعدادهای غریزی و طبیعی غیرقابل تغییر هستند بنابراین موفقیت و شکست، ناشی از استعدادهای طبیعی است و چندان تحت کنترل خود فرد نیست.

در ذهنیت رشد، فرد باور دارد که اگرچه هر کسی با چند استعداد ذاتی متولد می‌شود اما توانایی‌های حقیقی او تا سطح ناشناختهای قابل رشد و گسترش است؛ بنابراین موفقیت ناشی از تلاش و تمرین سخت است نه فقط استعدادهای طبیعی و غریزی.

تاب‌آوری، انعطاف‌پذیری، سازگاری، پشتکار و استقامت، تمایل به کار سخت برای رسیدن به هدفی ارزشمند حتی اگر چندان لذت‌بخش نباشد، کنجکاوی، ریسک‌پذیری و نقدپذیری بالا، از ویژگی‌های ذهنیت رشد است. ما معمولا ترکیبی از هردو ذهنیت را داریم که بسته به شرایط، یکی از آن‌ها را بیشتر از دیگری به کار می‌گیریم.

باور ناکارآمد: من در این کار خوب نیستم و هیچوقت هم نمی‌توانم خوب باشم. افرادی هستند که نسبت به من استعداد بیشتری دارند. در محدوده‌ی توانایی‌هایم گیر افتاده‌ام و راهی برای بهتر شدن وجود ندارد. باور بازنگری‌شده: این‌ها، گفته‌های ذهنیت ثابت است و حقیقت ندارد. حقیقت این است که با ذهنیت رشد و تمرینات سخت، احتمالا می‌توان در هر زمینهای پیشرفت کرد. استعداد، تنها دلیل موفقیت دیگران نیست. در واقع آن‌ها با تلاش و سختی زیاد به موفقیت‌های بیشتر و بیشتر می‌رسند.

راه‌هایی برای تقویت ذهنیت رشد وجود دارد.

در ابتدا سعی کنید به زمان‌هایی را  که ذهنیت ثابت، کنترل شرایط را به دست می‌گیرد، آگاه شوید. یکی از نشانه‌های فعال شدن این ذهنیت، گفت‌وگوهای درونی و داستان‌های منفی است. مرتبط دانستن اهمال‌کاری با تنبلی، دشواری مسئله با کم‌هوشی، مشکل در ابراز وجود با خجالتی بودن افراطی یا شکست در برقراری عدالت با ترسو بودن، از جمله این داستان‌های درونی منفی است.  هر زمان که متوجه اینگونه فکر کردن شدید، به خودتان یادآوری کنید که در آن لحظه ذهنیت ثابت در ذهن شما حاکم است.

سپس سعی کنید از قدرت بازنگری خود استفاده کرده و این داستان‌ها را از دیدگاهی مثبت و سازنده دوباره روایت کنید. برای مثال، من خنگ یا کم‌هوش نیستم؛ بلکه دارم با این مشکل دست‌وپنج نرم می‌کنم. به ایده‌های بهتری نیاز دارم. می‌توانم یک جلسه طوفان فکری با دوستانم برگزار کنم، از کسی کمک بگیرم، روش حل مسائل دیگری انتخاب کرده یا روی پایه‌های اصلی مسئله تمرکز کنم.

در نهایت به این نکته توجه کنید که یادگیری، رشد و به اشتراک گذاشتن تحربه‌ها،از ویژگی‌های ذهنیت رشد است. پس این سؤالات را مدام از خودتان بپرسید: امروز چه چیزی یاد گرفتم؟ چطور می‌توانم کارهایم را به سمت رشد و پیشرفت حرکت دهم؟ آیا می‌توانم از آنچه آموخته‌ام برای کمک و خدمت به دیگران استفاده کنم؟

پشتکار

آنجلا داک‌ورث (Angela Duckworth)، استاد روانشناسی دانشگاه پنسیلوانیا، طی تحقیقات خود به این نتیجه رسیده که در شرایط دشوار، بهره هوشی، استعداد و توانایی‌های ذاتی تقریبا هیچ همبستگی‌ای با میزان موفقیت ندارند؛ بلکه میزان پشتکار و استقامت است که احتمال موفقیت را مشخص می‌کند.

داک‌ورث معتقد است که ذهنیت استواری، چهار فاکتور اساسی دارد:

  • برای ثابت قدم ماندن در یک فعالیت، بهتر است به آن علاقه‌مند باشید.
  • باید بتوانید خودتان را آگاهانه وقف تمرین کنید تا به تسلط لازم برسید.
  • باید باور داشته باشید که فعالیت شما، روی چیزی بزرگ‌تر از خودتان تاثیر می‌گذارد.
  • امید: میزان خوش‌بینی شما به نتیجه‌بخش بودن نهایی کار، می‌تواند بر پشتکار شما تاثیرگذار باشد.

بنابراین پشتکار و استقامت، عامل تعیین‌کننده‌ای در موفقیت است و می‌توان با توجه چهار فاکتور بالا آن را تقویت کرد.

 نیازهای سه‌گانه

باور ناکارآمد: در شغلم شاد نیستم، انگیزه‌ای ندارم و اصلا نمی‌دانم چطور شرایط را بهتر کنم.  باور بازنگری‌شده: من محرک‌های ذاتی خود را می‌شناسم و می‌دانم چطور به تامین نیازهای سه‌گانه‌ام بپردازم.

بر اساس نظریه خودتعیین‌گری (self-determination) برای شناخت کامل نحوه انگیزه دادن به انسان، باید سه انگیزه درونی او را بشناسیم. این سه نیاز، می‌توانند از پول و پاداش‌های مادی هم قوی‌تر عمل کنند؛ خصوصا اگر فرد برای برقراری نیازهای اولیه مشکلی نداشته باشد. حتی اگر این سه نیاز و محرک ذاتی، در کاری، منبع انگیزه انسان باشند، اگر برای فرد پاداش مادی تعیین کنیم ممکن است از میزان انگیزه و کیفیت عملکرد او کاسته شود. این نیازهای سه‌گانه و انگیزه‌بخش انسان، نیاز به استقلال و خودمختاری (Autonomy)، نیاز به تعلق خاطر (Relatedness) و نیاز به شایستگی (Competence) است.

نیاز به استقلال و خودمختاری، به نیاز انسان به کنترل زندگی خودش اشاره دارد. برای مثال در مورد شغل، کنترل بر زمان کاری، وظایف و مسئولیت‌ها، همکاران، نحوه انجام کار و … از مصادیق نیاز به استقلال و خودمختاری است.

نیاز به تعلق خاطر، نیاز انسان به احساس اتصال و ارتباط با مردم و جامعه است. ارتباطی که از طریق دوستی، روابط عاشقانه، همکاری، همدلی و … تامین می‌شود.

نیاز به شایستگی و کفایت، نیاز به خوب بودن یا حتی بهترین بودن است، در هر چیزی که انجامش می‌دهیم. این نیاز تا حد زیادی به استقامت و پشتکار مرتبط است. تمایل فرد به تلاش و تمرین برای رسیدن به حد تسلط، از این نیاز سرچشمه می‌گیرد.

هر چقدر در محیط کاری خود در تامین این نیازهای سه‌گانه موفق‌تر عمل کنید، احساس اتصال شما با همکاران، معناداری کار و کیفیت عملکرد افزایش پیدا خواهد کرد.

خطاب به مدیران کسب‌وکار!

اگر مدیریت یک کسب‌وکار را بر عهده دارید، خوب است که برای تامین این سه‌نیاز در کارمندان خود اقدام کنید. عدم ارضای این نیاز‌ها می‌تواند باعث کاهش رضایت شغلی شود و در طولانی مدت فرد را فرسوده کند. هزینه و آسیب‌هایی که استعفای یک کارمند به سازمان وارد می‌کند، از هزینه بازسازی مسیر شغلی در جهت تامین نیازها و رضایت او، بسیار بیشتر است.

مدام این سوالات را از خودتان بپرسید: آیا به کارکنانم اجازه می‌دهم که نیازشان به خودمختاری و استقلال را تامین کنند؟ به آن‌ها اعتماد دارم؟ آیا اعضای گروهم در این کار، در حال آموختن چیزهای جدیدی هستند؟

اشتیاق، نقطه شروع نیست

شناخت علایق و اشتیاق‌ها (Passion)، لزوما منجر به شناسایی موفقیت‌آمیز شغل مناسب نمی‌شود. حتی گاهی علاقه و اشتیاق به کار، منجر به فرسودگی شغلی می‌شود. گاهی اوقات افراد از پیش می‌دانند که به چه چیزی مشتاق هستند. معمولا کسانی که در حوزه‌های مربوط به هنر فعالیت دارند، شامل این دسته می‌شوند. اما تحقیقات نشان می‌دهد که معمولا اشتیاق، در اثر تمرین و کار سخت در حوزه مورد علاقه به وجود می‌آید؛ بنابراین در بیشتر مواقع، اشتیاق نتیجه کار کردن است، نه نقطه شروع و ممکن است تا سال‌ها بعد از شروع کار کردن، اشتیاق خود را پیدا نکنید. به همین دلیل است که بر اساس پژوهش‌های انجام‌شده، برای بیشتر افراد تا اواسط سی سالگی طول می‌کشد تا حس کنند در زندگی شغلی خود، واقعا در جایی قرار گرفته‌اند که به آن تعلق خاطر دارند و مشتاقند.

 پس اگر تاکنون اشتیاقتان را پیدا نکرده‌اید نگران نباشید. معمولا اگر در حوزه‌ای فعالیت کنید که مورد علاقه شما باشد، پس از مدتی اشتیاق ایجاد می‌شود. در مسیر ساخته شدن اشتیاق خود، کنجکاو بمانید و به آنچه برایتان جذاب است، توجه کنید. اینگونه می‌توانید متوجه شوید که آیا مسیر شما در جهت ایجاد اشتیاق است یا خیر.

 البته علائمی وجود دارد که نشان می‌دهد مسیری که در آن قرار دارید، احتمالا به اشتیاق منتهی نخواهد شد:

  • حوصله‌تان از مسئولیت‌های کاری سر می‌رود.
  • تمایلی ندارید که برای هیچ یک از پروژه‌های کاری خود به صورت داوطلبانه تا دیروقت بیدار بمانید.
  • شغل شما به مهارت‌هایی نیاز دارد که در حال تکمیل و رسیدن به تسلط در هیچکدام نیستید.
  • در جریان آنچه در حوزه کاریتان در حال رخ دادن است، قرار ندارید.
  • کنجکاو نیستید که بدانید سایر افراد متخصص در حوزه کاری شما، مشغول به انجام چه کاری هستند.

برای بررسی دقیق‌تر اشتیاق خود در کارتان و میزان معناداری آن، می‌توانید از مقیاس زیر استفاده کنید:

  • تقریبا از هر روزی که در این شغل هستم لذت می‌برم.
  • این شغل، یکی از پله‌های ترقی من در مسیر حرفه‌ای بوده و مایلم به انجام این کار خوب ادامه دهم تا به فرصت‌های بهتری در آینده برسم.
  • امروز، نسبت به روزی که این کار را شروع کردم، نسبت به شغلم علاقه‌مندترم.
  • حس می‌کنم در حال پیشرفت هستم و رسالت بالقوه خود را در این شغل پیدا کرده‌ام.
  • تقریبا هر روز از یاد گرفتن چیزهای جدید در این شغل لذت می‌برم.
  • موانع کاری مرا دلسرد نمی‌کنند. من به راحتی تسلیم نمی‌شوم.
  • دوست دارم برای خود اهداف شخصی و حرفه‌ای تعیین کرده و از این شغل برای رسیدن به آن‌ها استفاده کنم.
  • مختارم که کارم را به شکلی انجام دهم که احساس می‌کنم بهترین روش است.
  • از همکاری با همکارانم لذت می‌برم. این، یکی از بهترین بخش‌های شغل من است.
  • سخت تلاش می‌کنم تا در این شغل بهتر و بهتر شوم. امیدوارم روزی در همه بخش‌های آن له تسلط برسم، پیشرفت کنم و به مراحل بعدی بروم.

هر پاسخ مثبت، یک امتیاز دارد. مجموع امتیازات خود را بر اساس این دسته‌بندی تفسیر کنید:

1-2 نمره: شما در واقع فقط برای زنده ماندن و گذران زندگی کار می‌کنید. کار شما فقط یک شغل است و بس. 3-4 نمره: از کار خود لذت می‌برید و احتمالا به آن حوزه علاقه‌مندید. 5-6 نمره: پشتکار دارید و کاری که انجام می‌دهید برای شما ارزش‌مند است. 7-8 نمره: ممکن است رسالت خود را در این شغل پیدا کرده باشید. 9-10 نمره: عالیه ! کاش من جای شما بودم !

البته به خاطر داشته باشید که این آزمون مانند سایر تمرینات، صرفا ابزاری برای فهم بهتر شرایط بوده و نتایج آن در کنار اطلاعات دیگر، قابل استفاده است.

بنابراین برای داشتن یک شغل خوب، گفت‌وگوهای درونی خودتان را از حالت منفی به حالتی مثبت و کارآمد بازنگری کنید؛ به ارضای نیازهای سه‌گانه خود توجه داشته باشید و برای آن برنامه بریزید؛ برای رسیدن به تسلط در کار خود سخت تمرین کنید و برای تقویت ذهنیت رشد در خود برنامه‌ریزی کنید. علاوه بر همه این‌ها، لیستی از تمام مشاغلی که تاکنون داشته‌اید، تهیه کنید؛ حتی کارهایی که در ازای آن‌ها پولی دریافت نکرده‌اید. سپس مقیاس بررسی اشتیاق و معناداری را در مورد هریک انجام دهید. این کار به شما کمک می‌کند که بتوانید اشتیاق و احساس معنای خود را ردیابی کنید و متوجه شوید که با چه خصوصیاتی و چه مشاغلی گره خورده است.

فصل ششم: قدرت و سیاست

باور ناکارآمد: نمی‌توانم درک کنم که در شغلم مسائل چطور پیش می‌روند. همه چیز به سیاست‌های سازمان مرتبط است. باور بازنگری‌شده: از طریق یاد گرفتن مهارت مدیریت تاثیر، حیطه اختیارات و اعمال قدرت، می‌توانم مسیر موفقیت را کشف کنم.

شناخت ساختار قدرت در محل کار بسیار اهمیت دارد؛ چراکه افراد صاحب قدرت، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم بر شما و شغلتان تاثیر می‌گذارند. برای شناخت این ساختار ابتدا باید کشف کنید که در سازمان، هر تغییری چگونه اعمال می‌شود؟ قبل از آن تغییر، چه اتفاقاتی رخ می‌دهند؟ در پی این بخش، احتمالا به این نکته می‌رسید که قبل از هر تغییر، یک تصمیم گرفته شده است. سپس بررسی کنید که در محل کار شما، برای گرفتن یک تصمیم به چیزی نیاز است؟ پاسخ این سؤال، حوزه اختیارات است. برای اتخاذ یک تصمیم و اعمال یک تغییر، لازم است که اختیار داشته باشید. اما آیا فقط افراد دارای اختیار هستند که می‌توانند بر تصمیم‌گیری و تغییر شرایط کنترل داشته باشند؟ خیر؛ هزاران عامل دیگر هستند که بر این فرآیند تاثیر دارند. بنابراین ساختار هسته‌ای سیاست را می‌توان این‌گونه رسم کرد:

نحوه اعمال قدرت

در این نمودار، دو عامل بسیار مهم نقش‌آفرینی می‌کنند؛ اختیار و تاثیر.

اختیار (Authority) به قدرت اتخاذ تصمیم مربوط است و تاثیر (Influence) به تحت تاثیر قرار دادن فرد صاحب اختیار. هر دوی اختیار و تاثیر، اشکالی از اعمال قدرت هستند. بر اساس این نمودار، قدرت افراد حاضر در یک سازمان را می‌توان به چهار دسته عمده تقسیم‌بندی کرد:

خلاصه فصل به فصل زندگی شغلی خود را طراحی کن

سلسله مراتب قدرت در سازمان

بی‌اختیار و بدون تاثیر: این افراد قدرت چندانی در ساختار سازمان ندارند. البته این به معنای نقص یا ایراد این دسته نیست. آن‌ها نیز کارهای زیادی را به عهده دارند اما صرفا قدرتی در اعمال تغییرات ندارند.

با اختیار و بدون تأثیر: افرادی که به واسطه سرمایه یا سمت خود، دارای اختیار هستند اما تاثیر چندانی در فرآیند تغییرات سازمان ندارند. مانند کسی که صاحب شرکت بوده اما تمامی کارها را به فردی دیگر واگذار کرده است.

بی اختیار تأثیر گذار: افرادی که به افراد بااختیار سازمان مشاوره می‌دهند، آن‌ها را راهنمایی می‌کنند و روی تصمیمات آن‌ها تاثیر می‌گذارند. این افراد مورد اعتماد مقام‌های مختار هستند و گاهی نقش واسطه آن‌ها با کارمندان دیگر را ایفا می‌کنند.

با اختیار تأثیرگذار: این افراد هم اختیار لازم را در ساختار قدرت دارند و هم تاثیرگذارند. حرف‌های مهمی برای گفتن دارند و در فرآیند پیشرفت و موفقیت شرکت نقشی مهم ایفا می‌کنند.

برای درک بهتر این ساختار، یکی از مشکلاتی را که هم اکنون در محل کار با آن روبه‌رو هستید، به خاطر بیاورید. تمام افرادی که به نحوی در آن مشکل نقش دارند را لیست کنید. سعی کنید هریک از آن‌ها را در این دسته‌های چهارگانه قرار دهید. چه چیزی توجهتان را جلب کرد؟ به چه اطلاعاتی برای چینش بهتر افراد در این دسته‌بندی نیاز دارید؟ پس از انجام این تمرین متوجه می‌شوید که باید برای چه کسانی ارزش افزوده داشته باشید تا بتوانید با ساختار قدرت همراه شده و بر محیط اطراف خود تاثیر بگذارید.

اهمیت ارزش پیشنهادی

حالا که به درک بهتری از ساختار قدرت در سازمان رسیده‌اید، چطور می‌توانید از آن برای کسب قدرت بیشتر در محیط کار خود استفاده کنید؟ در پاسخ به این سؤال است که اهمیت ارزش پیشنهادی مطرح می‌شود.

افراد دارای اختیار در محیط کار شما، در حالت سالم و ایده‌آل، به دنبال پیشرفت و موفقیت شرکت هستند؛ بنابراین اگر می‌خواهید تاثیرگذار باشید، باید ایده‌هایتان منجر به موفقیت سازمان شود و ارزش‌مند باشد. البته تنها ارزش‌آفرینی کفایت نمی‌کند، ارزش پیشنهادی شما به سازمان باید توسط افراد قدرت‌مند شرکت، به رسمیت شناخته شود. بنابراین:

اثرگذاری= ارزش‌آفرینی برای سازمان+ به رسمیت شناخته شدن این ارز‌ش‌های ارائه شده توسط صاحبان قدرت

بنابراین اگر به طور مثال بخشی از فرآیند کاری را اصلاح می‌کنید، وظایف جدیدی برای خود تعریف می‌کنید یا ایده‌ای را اجرا می‌کنید که روند کار را سرعت می‌بخشد و کیفیت را بالا می‌برد، این ارزش‌های پیشنهادی شما باید توسط مدیرتان، هیئت مدیره یا افراد دیگه دارای قدرت، دیده شده و به رسمیت شناخته شود.

اکنون با اطلاع از ساختار قدرت و نحوه وارد شدن به این ساختار، می‌توانید سازمانتان را مورد بررسی قرار دهید. افراد دارای اختیار و تاثیر را بشناسید. نحوه ارزش‌آفرینی برای سازمان را کشف کنید و راهی برای به رسمیت شناخته شدن آن بیابید. سپس می‌توانید وارد حوزه قدرت شده و بر محیط خود تاثیر بگذارید.

فصل هفتم: استعفا نده، بازطراحی کن

باور ناکارآمد: شغل بدی دارم و باید استعفا بدم. باور بازنگری‌شده: شغل بدی وجود ندارد، فقط بعضی از مشاغل مناسب من نیستند و کافی است آن را بازطراحی کنم.

اگر از شغلتان متنفر هستید، حوصله‌تان را سر می‌برد، چالش‌برانگیز نیست و فکرش را هم نمی‌کردید که این شغل، به کار دائمی شما تبدیل شود، به خاطر داشته باشید که طراحان هرگز در موقعیتی گیر نمی‌کنند و قطعا اولین گزینه آن‌ها در چنین شرایطی، استعفا نیست پس فعلا استعفا ندهید (می‌توانید پیش از استعفا دادن، این سوالات را از خودتان بپرسید). انرژی و زمانی که برای بازطراحی شغل فعلی خود لازم دارید بسیار کمتر از چیزی است که برای یافتن یک شغل جدید به آن نیاز پیدا خواهید کرد.

اگر زمان زیادی است که در این شرکت مشغول به کار هستید، جزئیات بسیاری را از محیط و فرهنگ آن می‌دانید، فرصت‌های شغلی درون‌سازمانی در دسترس شما هستند، شبکه ارتباطی گسترده و عمیقی دارید و به شما اعتماد دارند؛ همه این‌‌ها دلایلی محکم برای این هستند که فعلا دست نگه دارید و سعی کنید شغل فعلی خود را برای رسیدن به موقعیت مطلوب خود، بازطراحی کنید.

هشدار: فضای کاری مسموم!

اگر در محل کار فعلی خود، به هر نحوی مورد بی‌احترامی، آزار و اذیت یا سواستفاده قرار می‌گیرید، در استعفا دادن لحظه‌ای تعلل نکنید. بعضی از مشاغل و سازمان‌ها، ارزش بازطراحی و تلاش را ندارند و باید سلامت روان شما برایتان اولویت اول باشد. اما اگر این طور نیست، می‌توانید از ادامه این فصل برای بازطراحی شغلتان کمک بگیرید.

برای بازطراحی شغل نامناسب، چهار راهبرد وجود دارد که بسته به شرایط می‌توانید یکی از آن‌ها را به کار ببندید:

 راهبرد اول: بازنگری

زمانی که این شغل را انتخاب کردید، احتمالا مزیت‌ها و نکات مثبتی داشته که توجه شما را به خود جلب کرده است. اما با گذر زمان، تغییراتی ایجاد شده که این مزیت‌ها در نظر شما کمرنگ شده یا از بین رفته‌اند. در چنین موقعیتی، خیلی از افراد تصمیم می‌گیرند که از تعارض‌های ارزشی به وجود آمده یا مشکلات و چالش‌های آزاردهنده چشم‌پوشی کنند و فقط به کار خود ادامه دهند؛ تا زمانی که آخر هفته یا زمان بازنشستگی فرا برسد و بتوانند واقعا زندگی کنند. اما چنین تصمیمی می‌تواند به نارضایتی عمیق و فرسودگی شغلی منجر شود.

در این راهبرد، ابتدا باید حقیقت تازه را بپذیرید و منتظر برگشتن شرایط قبلی نباشید. اگر این تغییرات منجر به آن شده که کارتان بی‌معنا شود،  ببیند در آن شغل چه چیز معنادار دیگری می‌تواند برای شما وجود داشته باشد. برای مثال اگر قبلا معنای شغلتان، خدمت به مدیرتان بوده، پس از تغییر کادر مدیریت، می‌توانید معنای کارتان را بر خدمت به جامعه مصرف‌کنندگان یا کمک و سرپرستی خانواده‌تان متمرکز کنید. سپس رابطه خود و شرکت را مورد بازنگری قرار دهید و سعی کنید که با شرایط جدید سازگار شوید. اگرچه این سازگاری در ابتدا ممکن است دشوار باشد اما تلاش کنید که در یک بازه زمانی کوتاه، مثلا 7 روزه، آن را امتحانی اجرا کنید. در این حین به دنبال راه‌هایی جدید باشید که هم رضایت خاطر خودتان تامین شود و هم از طریق ارزش‌آفرینی و خدمت به شرکت، مدیرتان را نیز راضی نگه دارید.

راهبرد دوم: بازسازی

بازسازی شغل می‌تواند از دو طریق رخ دهد: بازسازی سطحی و بازسازی ساختاری.

بازسازی سطحی زمانی می‌تواند کمک‌کننده باشد که از شغل خود راضی هستید اما کمی برایتان کسل‌کننده و یکنواخت شده است. در این نوع از بازسازی، تغییر اساسی رخ نمی‌دهد، مسئولیت‌های فعلی فرد از کنترل خارج نمی‌شوند و بر دیگران نیز تاثیر منفی ندارد؛ بنابراین به ندرت نیاز است که از مقامات بالاتر کسب اجازه کنید. برای این کار، کافی است از خودتان یک سؤال بپرسید: «در شغل فعلی خود، چه کاری هست که دوست دارید بیشتر از حالت عادی آن را انجام دهید؟».

برای مثال ممکن است شما به مدتی طولانی مدیر منابع انسانی یک شرکت باشید و هر از گاهی، یکی از کارمندان شرکت به شما مراجعه کند و بخواهد که از تجربه خود استفاده کرده و در مورد موضوعی به او مشورت بدهید. در پاسخ به سؤال بالا، این موضوع به ذهنتان می‌رسد و متوجه می‌شوید که دوست دارید بیشتر به دیگران کمک کنید و اطلاعاتتان را در اختیار آن‌ها قرار دهید. برای همین تصمیم می‌گیرید که صبح‌ها، نیم‌ساعت زودتر در محل کارتان حاضر شوید و فردی که درخواست راهنمایی کرده را به صرف یک چای دعوت کنید. سپس به او می‌گویید که اگر فرد دیگری را هم می‌شناسد که به راهنمایی نیاز دارد، می‌توانید به او کمک کنید.

این کار بدون اینکه به کار اصلی شما لطمه‌ای وارد کند یا دیگران را آزار بدهد، می‌تواند راهی برای بازطراحی شغل به شیوه‌ای باشد که هم خودتان از آن بیشتر لذت ببرید و هم ارزش افزوده‌ای برای سازمان ایجاد کنید.

اما بازسازی ساختاری، تغییری اساسی‌تر می‌طلبد. این روش زمانی به کار می‌آید که بخشی از شغل شما لذت‌بخش است اما بخش دیگر ملال‌آور به نظر می‌رسد. در این حالت، بهتر است نقاط قوت خود را شناسایی کنید. اگرچه ممکن است طبق تجربه، تا حدی به این موضوع شناخت داشته باشید اما پیشنهاد می‌کنیم که دقیق‌تر به بررسی آن بپردازید. برای این کار می‌توانید از آزمون استعدادیابی گالوپ (کلیفتون) کمک بگیرید. نقطه قوت از دیدگاه آزمون گالوپ، ترکیبی است از استعدادهای ذاتی شما، دانشی که طی سال‌ها کسب کرده‌اید و مهارت‌هایی که به دست آورده‌اید. زمانی که از طریق این آزمون به نقاط قوت خود پی بردید، شغلتان را به گونه‌ای طراحی کنید که سازگاری مطلوبی با این توانمندی‌ها داشته باشد. در چنین حالتی می‌توانید سطح بالایی از لذت، احساس معنا، کیفیت عملکرد و نوآوری را تجربه کنید.

برای مثال می‌توانید بخش‌هایی را که با نقاط قوتتان هم‌خوانی چندانی ندارد، به دیگران واگذار کنید. یا پروژه‌ها و وظایف جدیدی تعریف کنید که حول محور این نقاط قوت هستند. برای ایجاد این تغییرات احتمالا به اجازه مقام بالاتر از خودتان نیاز دارید. در یک جلسه، سعی کنید نیازها و اولویت‌های سازمان را در نظر گرفته و در چهارچوب آن‌ها، درخواست خود را مطرح کنید. در واقع درخواست شما باید در راستای پیشرفت و موفقیت سازمان باشد تا با موافقت روبه‌رو شود.

راهبرد سوم و چهارم: حرکت کردن و بازآفرینی

این دو راهبرد با هم مطرح می‌شوند چراکه زمینه اصلی هردو، یک روش است: یافتن شغلی جدید در سازمان فعلی. تفاوت این دو راهبرد با راهبرد شماره دو یعنی بازسازی این است که در بازسازی، همان شغل فعلی خود را کمی تغییر سطحی یا ساختاری می‌دهید. زمانی این راهکار به کمک شما می‌آید که باور دارید یکی دیگر از بخش‌های شرکت، جذاب‌تر از بخشی است که هم اکنون در آن مشغول به کار هستید.

در راهبرد سوم یعنی حرکت کردن، یک راه فرعی برای رسیدن به نقش جدید پیدا می‌کنید. در این استراتژی، می‌توانید تجارب و مهارت‌های خود را از سمت قبلی به سمت بعدی ببرید و نیاز به آموزش اساسی و جدید ندارید.

اما در راهبرد چهارم، بازآفرینی، شما نقش و سمت جدیدی را انتخاب می‌کنید که برای آن لازم است به شکل اساسی و جدی، از نو آموزش ببینید.

برای مثال حرکت از سِمَت معاون مدرسه به مدیر مدرسه، راهبرد سوم به شمار می‌آید؛ حالتی که می‌توانید تجارب و اندوخته‌های خود را در شغل جدید هم به کار ببندید و تنها به یاد گرفتن چند بخش جدید نیاز دارید که طی چند ماه می‌توان آن‌ها را نیز آموخت. اما تغییر شغل از حسابدار به بازاریاب، بازآفرینی نامیده می‌شود. چراکه در این طراحی شغلی، احتمالا باید دوره‌های تخصصی بگذرانید و ممکن است فرآیند آماده شدن شما برای کار جدید، چندین ماه یا چند سال طول بکشد.

هر دو راهبرد حرکت کردن و بازآفرینی، چهار مرحله دارند:

  1. کنجکاو شوید: در این مرحله جدید باید به دقت وظایف، ویژگی‌ها، نوع تجارب، فضای کاری و … را در بخش جدید سازمان که به آن علاقه‌مند شده‌اید را بررسی کنید.
  2. با دیگران صحبت کنید: با افراد حاضر در آن بخش، کسانی که سابقه کار در آن را داشته‌اند یا مدیر بخش صحبت کنید. به دنبال کشف این موضوع بگردید که شغل جدید واقعا چه ویژگی‌هایی دارد و افرادی که در آن مشغول بوده‌اند، چه مزایا و معایبی را احساس کرده‌اند. توجه داشته باشید که در هنگام صحبت با مدیر بخش، از او درخواست مشورت و توصیه کنید، نه درخواست کار. چراکه اگر از او بپرسید می‌توانید در آن بخش کار کنید یا نه، پاسخ او یا مثبت است یا منفی . اگر پاسخ مثبت باشد که خوب است؛ اما اگر پاسخ او منفی باشد، مکالمه تقریبا تمام می‌شود و احتمالا دیگر تمایلی به پاسخ دادن به سوالات دیگر شما ندارد؛ چون احساس می‌کند که به دنبال پافشاری برای دریافت یک شغل هستید. اما اگر به او بگوید که به این کار علاقه‌مند شده‌اید و به دنبال توصیه‌ای می‌گردید که بتواند کمکتان کند، احتمالا پاسخ خیلی کارآمد و بهتری دریافت خواهید کرد.
  3. امتحان کنید: در این مرحله، راهبرد حرکت کردن و بازآفرینی کمی از هم فاصله می‌گیرند. در حرکت کردن، تلاش کنید یک پروژه جانبی را در آن شغل جدید به عهده بگیرید. ممکن است در مرحله دوم و هنگام مشورت گرفتن از مدیر بخش، خود او به شما پروژه‌ای کوچک و سبک بسپارد تا توانمندی‌تان را محک بزند. در بازآفرینی، باید به دنبال دوره‌ی آموزشی بگردید تا خود را برای شغل جدید آماده کنید. این دوره می‌تواند به شکل یک کارگاه آموزشی، یک دوره آموزشی پیشرفته یا شرکت مجدد در دانشگاه باشد.
  4. داستانتان را روایت کنید: تجاربی که در مرحله سوم کسب کرده و گفت‌وگوهایی که در مرحله دوم داشته‌اید را کنار هم گذاشته و داستان خود را بسازید. داستان موفق و پربار خود را برای مدیر آن بخش جدید تعریف کنید تا تشویق شود که به شما و مهارتتان اعتماد کند.
  5. توجه داشته باشید که شرکت مجدد در دانشگاه، مراکز آموزش عالی یا دوره‌های آموزشی، تنها زمانی مفید است که واقعا به آن نیاز داشته باشید. این مسیر، زمان، انرژی و هزینه زیادی می‌طلبد پس بهتر است با دقت در آن گام بردارید. چنین روشی زمانی می‌تواند به شما کمک کند که به یک یا چند مورد از موارد زیر نیاز داشته باشید:
  • تخصص: در این صورت بسیار مهم است که رشته مورد نظر خود را به درستی انتخاب کنید. رشته‌ای که برای کار جدیدی که به آن علاقه‌مند شده‌اید، سودمند باشد.
  • شبکه جدیدی از ارتباطات: شرکت در دوره‌های آموزشی می‌تواند شما را به شبکه وسیعی از افراد متخصص در آن زمینه متصل کند. این شبکه در آینده می‌تواند نقش مهمی در پیشرفت و موفقیت شما در کار جدید داشته با‌شند.
  • یک نقطه اتکا: تحصیل و آموزش دیدن در یک رشته تحصیلی می‌تواند همان نقطه اتکایی باشد که به واسطه آن، دیگران به مهارت و دانش شما اعتماد کرده و کار را به شما بسپارند.
  • مدرک: اگر در محل کار شما، رتبه علمی مدرک شما اهمیت دارد، حتما اعتبار آموزشگاه یا دانشگاه را بررسی کنید تا مدرک صادر شده، در محل کارتان معتبر شمرده شود. داشتن مدرک می‌تواند برای شما مفید واقع شده و مزیت رقابتی شما باشد؛ خصوصا در رشته‌هایی که فارغ‌التحصیل و فعالان زیادی دارد، چرا که در بازار اشباع‌شده‌ی این رشته‌ها، مدرک تحصیلی می‌تواند شما را از دیگران متمایز کند.

ممکن است طراحی شغلی دقیقا به موقعیتی که در ذهن داریم منجر نشود، اما به یاد داشته باشید که ما دائما در حال تغییریم و می‌توانیم چندین بار شغل خود را طراحی کنیم تا به آنچه می‌خواهیم برسیم. پس:

  • یکی از چهار راهبرد را که بیشتر از بقیه با شرایط شما مطابقت دارد، انتخاب کنید. یک داستان حدودا 250 کلمه‌ای از بازطراحی موفقیت‌آمیز شغل خود بنویسید.
  • داستان خود را برای سه‌ نفر از دوستانتان بخوانید. واکنش آن‌ها را نسبت به داستان خود یادداشت کرده و با هم مقایسه کنید.
  • داستانی که نوشته‌اید را بر اساس جدول زیر ارزیابی کنید و ببینید در هر یک از معیارهای زیر، چه امتیازی کسب می‌کند.

خلاصه فصل به فصل زندگی شغلی خود را طراحی کن

در بخش منابع، به بررسی این موضوع بپردازید که آیا به منابع لازم برای اجرای این داستان و بازطراحی، دسترسی دارید یا خیر. منابع به زمان، انرژی، منبع مالی و روابط لازم برای عملی کردن طرح اشاره دارد.

در بخش علاقه، مشخص کنید که چقدر به این نقشه طراحی شده علاقه‌مندید و مایلید که عملی شود.

در بخش اعتماد، بررسی کنید که چقدر به توانمندی‌ها، مهارت‌ها و دانش خود برای اجرا کردن این داستان اعتماد دارید.

در بخش تعادل، روی این موضوع تمرکز کنید که در این داستان مطلوب، چقدر میان نگرش به کار و نگرش به زندگی شما، تعادل وجود دارد.

  • بینش‌هایی که در این تمرین کسب کردید را یادداشت و بررسی کنید.
  • در پایان، تمام اطلاعاتی که کسب کرده‌اید را بررسی کنید و ببینید آیا همچنان تمایلی به اجرای این داستان و عملی کردن آن دارید یا خیر.

فصل هشتم: هوشمندانه استعفا بده

باور ناکارآمد: امروز از این شغل مزخرف استعفا می‌دم. باور بازنگری‌شده: با کمک یک استعفای طراحی‌‌شده، از این شغل به یک شغل بهتر می‌روم.

اکثر افراد در طی زندگی خود، شغل‌ها یا حتی حرفه‌های متعددی را تجربه می‌کنند. در این حین، استعفا را می‌توان پل میان این تغییرات تعریف کرد. این گذار معمولا به دو شکل انجام می‌شود:

خراب کردن پل‌های پشت سر: این راه، روشی بسیار شایع اما ناکارآمد است. افراد در این حالت، بسیار عصبانی هستند و با رفتار خود، تمام پل‌های پشت سر خود را خراب می‌کنند. استعفای این چنینی، اعتبار شما در شرکت را از بین می‌برد و اگر در محل کار بعدی خود به نیاز داشته باشید که مدیرتان، حسن سابقه و رفتار شما را تضمین کند، هیچ اطمینانی وجود ندارد که مدیر سابقتان به خوبی از شما یاد کند. با این کار، ارتباط خود با سایر همکارانتان را نیز خدشه‌دار می‌کنید و برای یافتن کار بعدی، گرفتن راهنمایی‌های احتمالی یا معرفی‌نامه احتمالا نمی‌توانید روی آن‌ها حساب باز کنید.

استعفای دوهفته‌ای: در این روش، کارمندی که تصمیم گرفته استعفا بدهد، نامه‌ای محترمانه، کوتاه و تنظیم کرده، استعفای خود را اعلام می‌کند و دو هفته بعد را آخرین روز کاری خود می‌داند. با این کار، بر خلاف راه قبلی، فرد به شرکت این مهلت را می‌دهد تا در این دو هفته، جایگزینی برای او پیدا کنند؛ بنابراین تنش‌ها بسیار کمتر خواهد بود. با این وجود، این روش هم چندان روش مناسبی نیست.

نکته: بازه زمانی اعلام استعفا تا زمان کناره‌گیری رسمی، دو هفته اعلام شده است. دلیل در نظر گرفتن این بازه دو هفته‌ای، این است که بر اساس عرف کاری در ایالات آمریکا، کارمندان یک مجموعه معمولا دوهفته یک‌بار حقوق دریافت می‌کنند. بنابراین بهتر است که پس از دریافت حقوق دو هفته، اعلام کنند که دو هفته‌ی پیش رو، آخرین روزهای کاری آن‌هاست. این موضوع باعث می‌شود تا چالش کمتری برای دریافت آخرین حقوق خود داشته باشند. به همین دلیل می‌توان گفت که بهتر است این بازه زمانی در ایران، یک ماهه باشد، چون حقوق به صورت ماهیانه پرداخت می‌شود.

به جای این دو راهکار نامناسب، می‌توان از روش استعفای هوشمندانه استفاده کرد. بهتر است پیش از دست به کار شدن، استعفای خود را تصور کنید.

استعفای خودت را تصور کن

این کار به شما کمک می‌کند که بهتر متوجه شوید که چه چیزی را راجع به کار خود دوست دارید و چه چیزی را نه، استعفا دادن چه حسی دارد و آیا واقعا می‌خواهید این کار را انجام دهید یا خیر. برای این کار:

  • تصور کنید که تمام راه‌ها را امتحان کرده‌ اما نهایتا به نتیجه مطلوب خود نرسیده‌اید و استعفا گزینه کنونی شماست.
  • یک شرح شغل از تمام کارهایی که قرار بوده انجام دهید و کارهایی که واقعا انجام می‌دادید تهیه کنید.
  • حالا لیست مسئولیت‌ها را بررسی کنید. کدامیک را می‌توان به دیگری محول کرد؟ آن را خط بزنید. از کدام مسئولیت لذت نمی‌برید؟ آن را هم حذف کنید. لیستی که نهایتا باقی می‌ماند، شرح شغل محوری شماست که از آن لذت می‌برید.
  • اکنون فهرستی تهیه کنید از فعالیت‌های لذت‌بخش و ارزشمندی که دوست دارید در صورت وجود زمان، آموزش و حمایت لازم، به کارتان اضافه شوند.
  • دو فهرست مسئولیت‌های باقی‌مانده لذت‌بخش و کارهای جدید ارزش‌مند را با هم ترکیب کنید. این لیست، شرح شغل موردنظر شماست؛ شغلی متناسب با مهارت‌ها، علایق و خواسته‌های جدید شما. لازم نیست این شرح شغل جدید، حتما با کار فعلی‌تان هم‌خوانی داشته باشد اما نباید خیالی و دور از واقعیت نباشد.
  • شرح شغل مطلوب را چند روزی کنار بگذارید و سپس مجددا به آن برگردید و مرورش کنید. آیا واقعا این شغلی است که دوست دارید داشته باشید؟ آیا کسی با مهارت‌ها و توانایی‌های شما می‌تواند به این شغل دسترسی پیدا کند؟ تصور کنید که واقعا به این شغل رسیده‌اید. رسیدن به آن چه حسی دارد؟ آیا حاضرید از شغل فعلی خود برای رسیدن به این کار استعفا دهید؟ برای واقعی شدن این شغل، باید چه مراحلی را طی کنید؟ لیستی از این مراحل بنویسید.

این کار، فرصتی مناسب برای طوفان فکری، مشورت با دیگران و یاد گرفتن مهارت‌های جدید است. اگر نهایتا به این نتیجه رسیدید که استعفا، تصمیمی آگاهانه و هدفمند است، هوشنمدانه استعفا بدهید.

استعفای هوشمندانه

استعفای هوشمندانه، راهی برای بازنگری استعفا، از موقعیتی منفی و آزاردهنده به پایانی مناسب برای کار قبلی و شروعی عالی برای کار بعدی است. بهتر است استعفای شما به نحوی برنامه‌ریزی شود که در صورت وقوع یک اتفاق غیرمنتظره، بتوان آن را با شرایط جدید سازگار کرد. برای داشتن یک استعفای هوشمندانه، توجه به چند پیش‌نیاز و طی کردن چند مرحله لازم است.

پیش‌نیازهای استغفای هوشمند

پیش‌نیاز اول: ابتدا سعی کنید شغلتان را بازطراحی کنید. از فصل هفتم کتاب کمک بگیرید. اگر موفق شدید که می‌توانید شغل فعلی خود را حفظ کرده و رضایت‌مندانه به کارتان ادامه دهید. اما اگر موفق نشدید هم زمانتان هدر نرفته است. شما با تلاش برای بازطراحی شغل خود، به شناخت بهتری از خودتان، زمینه کاری‌تان و شرکت فعلی رسیده‌اید.

پیش‌نیاز دوم: اگر بازطراحی شغل فعلی، موفقیت‌آمیز نبود، شجاعتتان را جمع کنید و این سؤال را از مدیرتان بپرسید: «کجای کار من اشتباهه؟». شما به هرحال می‌خواهید استعفا دهید، پس این سؤال برایتان خطری به همراه ندارد. به پاسخ مدیرتان گوش کنید، حالت دفاعی به خودتان نگیرید و بحث نکنید. سعی داشته باشید که تا حد ممکن، با او همدلی کنید. شاید این پرسش نهایی، بتواند تصمیم شما را عوض کند.

پیش‌نیاز سوم: استعفا را انتخاب کنید؛ نگذارید استعفا شما را انتخاب کند. سعی کنید تصمیمتان هوشمندانه، هدفمند و ارادی باشد، نه بر اساس تقدیر، از روی ناعدالتی دیگران یا از روی ناچاری. استعفای خود را به عنوان یک تصمیم موثر و کارآمد بازنگری کنید.

پیش‌نیاز چهارم: قبل از استعفا دادن از کار فعلی خود، شغل بعدی‌تان را پیدا کنید. این باور میان کارفرمایان رایج است که اگر فردی تا کنون، مدت زیادی‌ست که جایی استخدام نشده است، پس حتما مشکلی وجود دارد. بنابراین اگر هنگام درخواست دادن برای شغل جدید، جایی استخدام بوده و بیکار نباشید، شانس شما برای رسیدن به مرحله مصاحبه نهایی یا استخدام، بسیار بیشتر است. از طرفی در صورت رعایت کردن این پیش‌نیاز، به مشکلات مالی نیز برنمی‌خورید و مجبور نیستید که مدت زمان نامشخصی را بدون درآمد زندگی کنید.

مرحله‌های انجام استعفای هوشمند

مرحله اول: سعی کنید طوری محل کارتان را ترک کنید که بعد از شما، دیگران به زحمت نیفتند. کارهای نیمه‌کاره خودتان را تمام کنید. پروژه‌هایی که تحت سرپرستی شما بوده‌اند را به دیگران بسپارید. اسناد و فایل‌هایی را که پس از استعفای شما مورد استفاده دیگران قرار می‌گیرد، مرتب کنید. این کارها باعث می‌شود نزد کارفرمای فعلی و همکارانتان اعتبار خوبی پیدا کرده و درصورت نیاز، در محل کار بعدی، بتوانید روی ضمانت و معرفی آن‌ها حساب کنید. علاوه بر این، به دیگران احترام گذاشته و خاطره خوبی از خودتان به جا می‌گذارید.

مرحله دوم: قبل از ترک شرکت، شبکه ارتباطی خود را گسترش دهید. افرادی که به نظرتان جالب می‌رسند را ملاقات کرده و رابطه خود را با دوستان و همکارانتان تقویت کنید. این شبکه ارتباطی، گنجینه‌ای ارزش‌مند است که در آینده می‌توانید از آن، برای رسیدن به موقعیت‌های کاری مناسبی استفاده کنید.

بهتر است دیگران را در جریان تصمیم خود نگذارید چراکه ممکن است کارفرمایتان، زودتر از زمان مناسب، متوجه این موضوع شود. چنانچه مجبورید به چند نفر این تصمیم را اعلام کنید، توجه داشته باشید که افراد قابل اعتماد را انتخاب کرده و زمانی آن‌ها را از تصمیم خود مطلع کنید که چیزی تا اعلام رسمی تصمیمتان باقی نمانده با‌شد.

مرحله سوم: کاری کنید که جایگزین شما، تجربه کاری خوبی را شروع کند. برای این کار، علاوه بر مرحله اول که گفته شد، می‌توانید یک دفترچه راهنمای خلاصه از کار خود تهیه کنید. این دفترچه، خلاصه‌ای است از :

  • جلسه‌ها، گزارش‌ها و فعالیت‌های مستمری که در این شغل وجود دارد، همراه با جدول زمان‌بندی آن‌ها و نکات مهمی که باید درباره‌شان دانست.
  • نام، سمت و راه دسترسی به افراد قابل اعتماد و اتکایی که می‌توان در حل مشکلات خاصی از آن‌ها کمک گرفت.
  • هر مشکلی که اکنون در این کار وجود دارد و با آن دست و پنجه نرم می‌کنید (هر چقدر که به ذهنتان میرسد درباره هر مشکل بنویسید).
  • مشکلاتی که قبلا حل شده‌اند اما اگر مدام بازرسی نشوند، ممکن است دوباره بروز پیدا کنند.
  • نقاط قوت اعضای گروه و تخصص هر کدام.

مرحله چهارم: صحنه رفتن شما از شرکت، احتمالا پررنگ‌ترین خاطره‌ای است که از شما در ذهن دیگران باقی می‌ماند؛ پس سعی کنید این صحنه، دلپذیر و خوب باشد. زمانی که قرار است تصمیمتان را به همه اعلام کنید، بهتر است یک داستان داشته باشید. پس یک متن کوتاه، کمتر از صد کلمه بنویسید و در آن به چند موضوع اشاره کنید: نکاتی مثبت در مورد همکارانتان، نکاتی مثبت درمورد کار فعلی و تجربه‌تان در این کار و نکاتی مثبت در مورد آینده خوب پیش رو. توجه داشته باشید که از شغل آینده‌تان صحبت نکنید؛ کسی تمایلی به دانستن آن ندارد.

کل فرآیند استعفا ممکن است چندین ماه طول بکشد. خود را برای این فرآیند آماده کنید.

فصل نهم: عبور کنید

باور ناکارآمد: آخرین شغلم خوب از آب در نیامد. باید دوباره از خانه اول شروع کنم. باور بازنگری‌شده: می‌توانم از هرجایی که هستم به مرحله بعدی بروم، آنچه کسب کرده‌ام و ارزش‌مند است را با خودم ببرم و باقی را پشت سر بگذارم.

اگر شغل بعدی‌ای که در ذهن دارید، در صنعتی کاملا جدید است، نقشی کاملا متفاوت با کار قبلی‌ست یا مدت زمانی زیادی از آخرین باری که دنبال کار گشته‌اید می‌گذرد، موقعیتی که در آن هستید، نیاز به این دارد که بیشتر روی خودتان سرمایه‌گذاری کنید و پیشنهاد می‌کنیم کتاب «زندگی خود را طراحی کنید» را مطالعه کنید؛ خصوصا فصل 7 و 8 آن را.

اگر در شغلی که به عنوان کار بعدی خود در نظر دارید، خودتان مدیر خود هستید، پیشنهاد ما این است که از فصل دهم همین کتاب استفاده کنید.

اما اگر شغلی که مدنظرتان است و شرکت‌های فعال در آن حوزه را به خوبی می‌شناسید و تجربه، صلاحیت و ارتباطات لازم در آن زمینه کاری را دارید، همین فصل پیش رو می‌تواند به شما کمک کند.

معمولا افراد برای یافتن شغل بعدی خود، از مدل استاندارد شغل‌یابی استفاده می‌کنند. یعنی گشتن لیست بلندبالای موقعیت‌های شغلی روی بسترهای متفاوت در فضای مجازی، فرستادن رزومه اختصاصی شده، نوشتن نامه روکش یا کاور لتر و منتظر ماندن. اما حقیقت این است که کارفرمایان، به گفته خودشان، کمتر از نیمی از رزومه‌های فرستاده شده را بررسی می‌کنند. این یعنی شانس موفقیت از طریق این روش شغل‌یابی‌، تنها 5 درصد است.

اما چرا این مدل ناکارآمد است؟

یکی از علل مهم، این است که شرکت‌های بزرگ، معمولا برای غربال و جدا کردن رزومه‌های منتخب، از کلمات کلیدی استفاده می‌کنند. بنابراین رزومه شما توسط یک نرم‌افزار اسکن شده و اگر کلمات کلیدی در آن وجود داشته باشد انتخاب و در غیر اینصورت رد می‌شود. این کلمات کلیدی، معمولا در خود آگهی کاری به چشم می‌خورند؛ پس بهتر است قبل از ارسال رزومه و کاور لتر، آن را به زبانی بازنویسی کنید که به زبان و کلمات آگهی بسیار نزدیک باشد.

دلیل دومی که این مدل پیدا کردن شغل، ناکارآمد است، ناقص بودن شرح شغلی‌ست که در آگهی آمده است. اگرچه این شرح‌ شغل‌ها معمولا درست هستند، اما تقریبا هیچوقت کامل نیستند؛ چون توسط افراد متخصص یا کسی که واقعا آن شغل را می‌شناسد یا مسئول استخدام است، نوشته نمی‌شود. بنابراین نمی‌توان به درستی تشخیص داد که چه کاری مناسب شماست و چه کاری خیر.

دلیل سوم، اهمیت سرعت عمل در فرستادن رزومه است؛ خصوصا در رابطه با شرکت‌هایی که متقاضیان زیادی دارند. در ساعات اولیه، رزومه‌های بسیار خوب فرستاده می‌شوند و اگر دیر برسید، ممکن است به کلی فرصت را از دست بدهید.

با در نظر گرفتن همه این نقاط ضعف، پس شیوه مناسب پیدا کردن شغل چیست؟

اتصال به بازار کار مخفی

در بازار کار آمریکا، تنها 20 درصد مشاغل به شکل عمومی آگهی می‌شوند و در دسترس همگان قرار می‌گیرند. بنابراین 80 درصد مشاغل هرگز آگهی نمی‌شوند؛ و اتفاقا اکثر شغل‌های هیجان‌انگیز، خلاقانه و جذاب، جزو همین 80 درصد هستند. این دسته از شغل‌ها، در بازار کار مخفی وجود دارند و دست به دست می‌شوند. برای مثال ممکن است فقط کارمندان یک شرکت بدانند اکنون چه موقعیت‌های شغلی‌ای در آنجا وجود دارد و سازمان به دنبال چه نیرویی می‌گردد؛ سپس بین خودشان این موقعیت‌ها را اطلاع‌رسانی کرده و یک نفر را پیدا می‌کنند، بدون اینکه آن موقعیت کاری، آگهی شود. بنابراین بازار کار مخفی فقط به کسانی اجازه دسترسی می‌دهد که در حال حاضر، به شبکه ارتباطی افراد حرفه‌ای متصل باشند. همین موضوع یکی از دلایلی است که تاکید می‌کنیم که ترجیحا تا زمانی که هنوز مشغول به کار هستید، به دنبال کار بعدی بگردید؛ درواقع یعنی وقتی هنوز به بازار کار مخفی دسترسی دارید.

شما می‌توانید به این بازار مخفی وصل شوید، اما نه از طریق گشتن به دنبال کار، بلکه به واسطه جست‌وجوی داستان و روایت‌ها. این کار، همان گفت‌وگوهای پیش‌نمونه‌سازی است که در کتاب «زندگی خود را طراحی کنید» به آن پرداختیم. کلیدی‌ترین نکته این است که در این تلاش‌ها، شما باید به دنبال داستان افراد بگردید، نه به دنبال شغل. به منظور داشتن چند گفت‌وگوی پیش‌نمونه‌سازی و اتصال به بازار مخفی کار:

  • یک آخرهفته را کاملا استراحت کنید و به فعالیت‌های موردعلاقه خود بپردازید. این استراحت می‌تواند انرژی‌ای را که برای شروع این مسیر نیاز دارید، تامین کند. خودتان را برای یک ماجراجویی حداقل 3 و حداکثر 6 یا 9 ماهه آماده کنید. توجه داشته باشید که بهتر است کار فعلی خود را حفظ کرده و تا زمان رسیدن به فرصت کاری مطلوب، از آن استعفا ندهید.
  • فهرستی از تمام آنچه در شغل کنونی خود کسب کرده‌اید بنویسید؛ مهارت‌ها و دانشی که اندوختید، روابطی که ایجاد کردید، چالش‌های سختی که از سر گذراندید، شناخت بهتری که نسبت به خودتان و اهدافتان پیدا کردید، اعتباری که ساختید، رشدی که یافتید و … .
  • شروع به جست‌وجو کنید. با حوصله به بررسی حوزه‌های مورد علاقه خود در بازار کار بپردازید. اوضاع از چه قرار است؟ چه شرکت‌هایی بازار را در دست دارند؟ چه کسانی در این شرکت‌ها مشغول به کارند؟ افراد متخصص در آن حوزه، در حال انجام چه کاری هستند؟ آیا مایلید داستانشان را بشنوید؟
  • لینکدین را به دنبال افرادی بالا و پایین کنید که فکر می‌کنید ممکن است شنیدن داستان آن‌ها برایتان جالب باشد.
  • لیستی از تمام افرادی تهیه کنید که می‌خواهید به صرف یک قهوه، داستانشان را گوش کنید. به آن‌ها مستقیما درخواست بدهید یا از شبکه ارتباطی خودتان بخواهید شما را به آن فرد معرفی کنند. دلیل ملاقات را شفاف بیان کنید تا آن افراد بدانند وقتشان را تلف نخواهید کرد و از آن‌ها درخواست کار ندارید.
  • ماجراجویی خود را شروع کنید. از آن‌ها بپرسید که چطور به اینجایی که اکنون هستند، رسیده‌اند؟ چه مراحلی را طی کردند و مسیر حرفه‌ای‌شان چطور بوده است؟ از چه بخش‌هایی از کار خود خوششان می‌آید و از چه بخش‌هایی چندان دل خوشی ندارند؟ زندگی کردن در آن شغل، چه احساسی دارد؟ روز خود را چطور می‌گذارنند؟ فراموش نکنید که شما به دنبال داستان هستید؛ به دنبال کسب تجربه و شنیدن داستان شغل مطلوبتان از زبان یک فرد حرفه‌ای. پس قرار ملاقات را دوستانه نگه دارید و آن را به یک مصاحبه شغلی تبدیل نکنید. در اکثر مواقع، زمانی که مخاطبتان اشتیاق و تمایل شما را می‌بیند، به شما پیشنهاد می‌دهد که در آن شرکت یا یک شرکت مشابه کار کنید. این اتفاق به وفور رخ می‌دهد و از فرآیند استاندارد شغل‌یابی بسیار کارآمدتر است.
  • اما اگر این اتفاق نیفتاد و فرد مورد نظر شما، خود پیشنهادی به شما نداد، می‌توانید با یک سؤال، مسیر گفت‌وگو را از هدف شنیدن داستان، به هدف پیدا کردن کار تغییر دهید. توجه داشته باشید که سؤالتان نباید به نحوی مطرح شود که جواب آن فقط بله یا خیر باشد. بلکه باید به شکلی سؤال را بپرسید که فرد بتواند با دستی باز به شما پاسخ دهد. در این حالت، حتی اگر شرکتی که خود او در آنجا کار می‌کند، به نیروی تازه نیازی نداشته باشد، ممکن است شما را به یک فرد مهم یا شرکتی مشابه معرفی کرده یا با یک دوره آموزشی مفید آشنا کند.

نمونه‌ای از سؤال نامناسب: شرکت شما عالی است؛ نیروی تازه نمی‌خواهید؟

نمونه‌ای از سؤال مناسب: هرچه بیشتر درمورد این شرکت می‌خوانم و هرچه با افراد بیشتری از این سازمان صحبت می‌کنم، بیشتر به کاری که انجام می‌دهید علاقه‌مند می‌شوم. کسی مثل من، چطور و طی چه مراحلی می‌تواند بخشی از این شرکت شود؟

این فرآیند، مسیری آموزنده و سرشار از نکات مهم و جالب است. شما از طریق این گفت‌وگوها، به دانسته‌هایی بسیار مفید دست پیدا می‌کنید، شبکه ارتباطی خود را گسترش می‌دهید، موقعیت‌های شغلی خوبی می‌یابید و همچنین، بسیار لذت می‌برید. هرچه که باشد، از انتظار بی‌فایده (جستجو در سایت‌های کاریابی) بهتر است.

فصل دهم: رئیس خودت باش

باور ناکارآمد: تنها راه شاغل بودن این است که کسی من را استخدام کند و برای یک شرکت کار کنم، در شغلی که توان تحملش را داشته باشم. باور بازنگری‌شده: خلق یک شغل، راهی برای داشتن یک حرفه عالی و مستقل است.

این فصل به شما ابزاری می‌دهد تا بتوانید فروشگاه خودتان را تاسیس کنید، کسب‌وکاری جدید راه بیندازید یا حتی شغل مورد علاقه خودتان را خلق کنید. در بازار کار دائما در حال تغییر امروز، یکی از راه‌های سازگاری با شرایط، پیوستن به اقتصاد گیگ است. اقتصاد گیگ (که به آن بازار کار فریلنسری، نیروی کار مستقل، اقتصاد اشتراکی و … نیز گفته می‌شود) بخشی از بازار کار است که به شغل‌های موقت، پاره‌وقت، پروژه‌ای یا مشاوره‌ای اشاره می‌کند. از طریق پیوستن به این بخش از بازار، می‌توانید زمان و انرژی زیادی را صرفه‌جویی کرده و از آن برای زندگی شخصی خود، انجام آنچه به نظر شما ارزش‌مند و معنادار است و ساخت زندگی شغلی مطلوبتان استفاده کنید.

برای عضویت در این بخش، کافی است ابتدا ذهنیت عمل‌گرایی خود را فعال کرده و به دنبال پیش‌نمونه‌سازی و داستان بگردید. پیش از رها کردن کار فعلی خود و ایجاد این تغییر بزرگ، نیاز دارید که به آینده احتمالی خود سرک بکشید. این کار، از طریق جست‌وجوی داستان‌ها ممکن می‌شود. در واقع شما از تجارب، شبکه ارتباطی و مهارت‌های افراد دیگر استفاده می‌کنید تا به درک درستی از این بخش از بازار کار رسیده و اولین پروژه خود را شروع کنید.

به آینده سرک بکش

یکی از بخش‌های مهم اقتصاد گیگ، مشاوره دادن است. شما با این کار، علاوه بر اینکه می‌توانید کنترل زندگی کاری خود را به عهده بگیرید، زمان بیشتری را آزاد می‌کنید تا بتوانید به آنچه به نظرتان ارز‌ش‌مند و معنادار است بپردازید. اما برای مشاور شدن هم نیاز به پیش‌نمونه‌سازی و شنیدن داستان افراد متخصص و حرفه‌ای دارید.

  • از کنجکاوی شروع کنید. یک طوفان فکری داشته باشید و لیستی تهیه کنید از مهارت‌ها و دانشی که تا کنون کسب کرده‌اید و می‌توانید در مورد آن‌ها به دیگران مشاوره دهید.
  • با مشاورانی که شبیه خودتان هستند، صحبت کنید و از آن‌ها بخواهید که داستان خودشان را برایتان روایت کنند؛ اینکه کجا فهرست خدمات خود را به اشتراک گذاشته‌اند، چطور مشتری پیدا کردند و چگونه به درآمد رسیده‌اند؟ چه احساسی نسبت به این شغل دارند؟ نقاط ضعف و قوت این کار چیست؟ توجه داشته باشید که شما فقط به دنبال داستان این افراد هستید نه به دنبال فرصت کاری. این نکته را به مخاطب خود نیز اعلام کنید.
  • فهرستی که در مرحله اول نوشته بودید را بررسی کنید. مهارت‌هایی که به نظرتان می‌توانید درموردشان مشاوره دهید را نگه داشته و بقیه را حذف کنید. روایتی کوتاه (حدود 250 کلمه)، شفاف و قانع‌کننده بنویسید. مشاوره دادن در چه زمینه‌ای را ارائه می‌کنید؟ چرا کار کردن با شما، تجربه‌ای خاص و جالب است؟ چه دستاوردی را تضمین می‌کنید؟ روایتی را که برای معرفی خود نوشته‌اید، برای دوستانتان بخوانید. آیا به درستی متوجه خدمات شما شده‌اند؟ داستانتان را ویرایش کنید تا به حدی برسد که تا در زمانی کم، تمام آنچه مهم است را به مخاطب اعلام کند.
  • برای رسیدن به مخاطبان و مشتریان زیاد، راهی طولانی در پیش دارید. اما فعلا می‌توانید از یکی از پلتفرم‌های دیجیتالی استفاده کنید که مشتری‌ها در آن‌جا پروژه‌های خود را اعلام می‌کنند. در این بخش فعلا نیازی به برقراری تماس‌های‌سرد و تبلیغات خدمات خود ندارید. یکی از پروژه‌هایی را که برایتان مناسب است و تقریبا می‌دانید که باید چطور آن را انجام دهید، انتخاب کرده و کار را شروع کنید. در یکی از این پلتفرم‌ها برای خود هویتی بسازید، روایتتان را تعریف کرده و اعتبارسازی کنید.
  • ممکن است در اولین تلاش‌ها، پیشنهاد شما برای انجام پروژه رد شود؛ چون تاریخچه‌ی چندانی از فعالیت شما روی پلتفرم وجود ندارد. اما پس از مدتی این مشکل رفع می‌شود و اعتبارتان کم‌کم ‌شکل می‌گیرد.
  • به محض اینکه اولین پروژه‌تان را گرفتید، تمام زمان و انرژی خود را متمرکز آن کنید. اولین‌ تجربه‌ها به منظور کسب درآمد نیست بلکه بیشتر در خدمت ساخت یک تاریخچه خوب و اعتبار است. بنابراین خیلی مهم است که بتوانید کار را حتی زودتر و بهتر از آنچه قرار بوده، تحویل دهید.
  • در پایان، وقت بررسی برداشت‌ها و یافته‌هایتان از این تجربه است. یک قدم به عقب بردارید و تجربه‌ای را که از اولین کار مشاوره‌ای خود داشتید، بررسی کنید. چه احساسی داشتید؟ چطور پیش رفت؟ چه چیزی به نظرتان جالب بود و از کدام بخش خوشتان نیامد؟ بازخورد مشتری چطور بود؟ چگونه می‌توانید عملکردی بهتر و سرعتی بیشتر داشته باشید؟
  • اگر تقریبا از کار لذت‌ برده‌اید، به سراغ پروژه‌های بعدی بروید و خودتان را بیشتر به چالش بکشید.

پس از چند تجربه کاری، به مرحله بعد می‌رویم. اکنون زمان رقابت است. در بازاری که مشتری‌ها به دنبال خدمات ارزان هستند، باید راهی برای روایت خدمات خود پیدا کنید. روایتی که نشان دهد چرا افراد باید برای انجام کار خود، شما را انتخاب کنند و نه یک پیشنهاد ارزان‌قیمت‌تر را.

  • روایت خود را بازنویسی کنید. همچنان آن را کوتاه نگه دارید. توضیح دهید که چرا یک مشتری باید خدمات شما را انتخاب کند و چه چیزی تجربه کار با شما را متفاوت و ارزش‌مند می‌سازد؟
  • یک صفحه لینکدین، فیسبوک یا یک وب‌سایت ساده بسازید. مقداری سرمایه برای تبلیغات کار خود به مخاطبانی که ممکن است به آن نیاز داشته باشند، در نظر بگیرید. بازدیدهای صفحه خود را چک کنید. هر درخواست را با دقت دنبال کنید و ببینید کدام را می‌توانید به یک پیشنهاد جدی و سپس یک پروژه واقعی مشاوره تبدیل کنید. معمولا از ده بازدیدکننده، یک درخواست و از هر درخواست یک پیشنهاد جدی ایجاد می‌شود. باید بتوانید 50 درصد از پیشنهادات را به کار جدی برسانید.
  • روایتی که نوشته‌اید و خدمات خود را پیش‌نمونه‌سازی کنید. دو نوع روایت را امتحان کنید و ببینید کدام نوع، مخاطب و پیشنهادات بیشتری جلب می‌کند.
  • پس از انجام تعدادی پروژه دیگر، زمان بازبینی مجدد و بررسی یافته‌ها است. آیا می‌خواهید این مسیر را ادامه دهید؟

اکنون زمان بررسی عمیق‌تر اقتصاد فریلنسری و پرداختن به روند کاری و طرح کسب‌وکار (Business Plan) است. 

تسلط بر روند کاری

نیازی نیست که اولین طرح کسب‌وکار شما پیچیده باشد؛ می‌توانید از این 6 مرحله کمک بگیرید:

  • ببینید در چه چیزی خوب هستید و از انجام چه چیزی لذت می‌برید و مخاطب شما به چه چیزی نیاز دارد. سپس بررسی کنید که آیا نقطه اشتراکی میان این دو وجود دارد یا خیر. اگر پاسختان مثبت است، آیا می‌توانید از این نقطه مشترک در کار مشاوره خود استفاده کنید؟
  • چه معیاری برای شما به معنای خوب انجام شدن کار است؟ سرعت، کیفیت، خلاقیت یا قابل اطمینان بودن آن؟ ببینید چه ویژگی‌ای باعث می‌شود کار شما در میان رقبای دیگر دیده شود.
  • یک روند کاری را از بخش بعدی انتخاب کنید که بتوانید روند پیشرفت کاری خود را در آن بررسی و اندازه‌گیری کنید.
  • برای بردن کار خود به مرحله بعدی باید در فروش و بازاریابی پیشرفت کنید. پس باقی روند کاری خود را در جهت بهینه‌سازی خدمات خود متمرکز کنید.
  • به محض اینکه در روند کاری مشاوره پیشرفت کرده، مشتریان ثابت خود را پیدا کردید و بازخوردهای خوب زیادی گرفتید، می‌توانید به آهنگ حرکت خود سرعت ببخشید.
  • وقتی کارتان پیشرفت کرد، می‌توانید دیگر فریلنسرها را به کار دعوت کرده و فعالیت‌هایی که چندان اساسی نیست را به آن‌ها بسپارید. سپس هزینه آن خدمات را 10 تا 30 درصد افزایش دهید. این برون‌سپاری به شما اجازه می‌دهد که زمان بیشتری را برای کارهای ضروری‌تر خالی کنید.

مشاوره، یک روند کاری هفت مرحله‌ای رایج دارد.

  1. خدمت یا محصولی که می‌خواهید ارائه دهید را انتخاب کنید. در این مرحله ممکن است تصمیم بگیرید که یک دوره آموزشی بگذرانید یا برای شروع کار خود، سرمایه‌ای را در نظر بگیرید.
  2. برای خدمت یا محصول خود بازاریابی کنید. برای این منظور می‌توانید از صفحات مجازی و بسترهای اینترنتی مثل لینکدین یا فیسبوک استفاده کنید. در تبلیغ خدمات خود باید به این موضوع اشاره کنید که چرا کار کردن با شما، ارزش‌مند و نتیجه‌بخش خواهد بود.
  3. سپس نوبت به ملاقات مشتری می‌رسد. در این مرحله باید تلاش کنید که نیاز مخاطب خود را با دقت شناسایی کرده و خدماتی که می‌تواند به او کمک کند را انتخاب کنید. خودتان را جای مشتری بگذارید و سعی کنید که نیازهای او را درک کرده و بشناسید. این کار، می‌تواند به شما کمک کند که نیازهای جدید مخاطبان خود را نیز شناسایی کرده و به خدمات خود، بخش‌های جدیدی را اضافه کنید که این خواسته‌ها را پوشش دهد.
  4. در صورت درست انجام دادن مرحله قبل، موفق می‌شوید که مشتری را جذب کرده و کار را شروع کنید.
  5. خدمات خود را اجرا کنید یا محصول را ارائه دهید.
  6. هزینه خدماتتان را دریافت کنید.
  7. بازخورد بگیرید. اگر بتوانید مشتری‌های سابق خود را به منبعی تبدیل کنید که برای شما مشتری‌های جدید بفرستند و شما را به دیگران معرفی کنند، می‌توانید قدم بزرگی به سمت موفقیت بردارید. علاوه بر این، بازخورد مثبت این مشتری‌ها، می‌تواند برای شما اعتباری ایجاد کند که به واسطه آن، افراد جدید راحت‌تر به شما و کیفیت خدماتتان اعتماد کرده و انتخابتان کنند.

نقشه راه مشتری

زمانی که در کار خود یک مشتری را جذب می‌کنید، بهتر است برای او یک نقشه راه در نظر بگیرید. این نقشه، مسیر کامل مشتری، از زمان جذب تا زمان اتمام خدمات را نشان می‌دهد و به شما کمک می‌کند که نقاط ضعف را حل کرده و لحظات طلایی را در طول مسیر جاگذاری کنید. لحظات طلایی، تجربه‌هایی هستند که برای هر مشتری طراحی می‌شوند تا تجربه او از خدمات شما، تجربه‌ای متفاوت و لذت‌بخش باشد. توجه داشته باشید که نقشه راه هر مخاطب، مختص خود اوست و باید منحصر به فرد طراحی شود. برای ترسیم این نقشه، می‌توانید از قالب آماده زیر ایده بگیرید یا از آن استفاده کنید.

نقشه راه مشتری

در بخش اول نقشه، مشخصاتی کوتاه از مخاطب خود را یادداشت می‌کنید. برای مثال سن، شغل و وضعیت خانواده او، اهدافی که از مراجعه به شما دارد، ساعاتی از روز را که می‌تواند به تمریناتی که طراحی می‌کنید بپردازد و … . در بخش بعدی نقشه، سه ستون و سه ردیف داریم.

ردیف اول، برای ثبت فعالیت‌هاست. اینکه مخاطب از چه طریقی خدمات شما را پیدا کرده، چطور با شما ارتباط برقرار کرده، چه تمریناتی انجام داده و نهایتا به چه نتیجه‌ای رسیده است.

ردیف دوم، مختص احساسات است. در این بخش به همدلی با مشتری خود می‌پردازید. اینکه او در این مرحله از مسیر، چه احساسی به شما، خدماتتان یا خودش دارد.

و ردیف سوم، مربوط به لحظات طلایی است. لحظات طلایی می‌تواند مجموعه‌ای از جایزه‌ و مشوق‌های باشد که علاوه بر انگیزه بخشیدن به فرد، برای او تجربه‌ای خاص و لذت‌بخش خلق کند.

ستون اول، ستون (قبل) است. این بخش، مختص به زمانی است که مخاطب برای اولین بار به شما مراجعه می‌کند یا پیام می‌دهد.

ستون دوم، مربوط به حین تجربه خدمات است و ستون سوم، پس از پایان خدمات را توصیف می‌کند.

در آخر، به عنوان یک خبر خوب، باید گفت که کار شما، با خلاقیت، همدلی و درک عواطف انسانی همراه است. اگرچه هوش مصنوعی و اتوماسیون، شغل‌های بسیاری را تهدید می‌کنند، اما در مورد مشاغل خلاقانه و انسانی، اگر جایگزین شدن ربات به جای انسان غیرممکن نباشد، بسیار بعید به نظر می‌رسد.

جمع‌‌بندی

تمرکز این کتاب، مانند کتاب «زندگی خود را طراحی کنید»، بر ذهنیت طراحی است. ذهنیتی که می‌توانید آن را تقویت کنید و از هر مشکلی که در آن گرفتار شده‌اید، نجات پیدا کنید.

کتاب زندگی شغلی خود را طراحی کنید، ابتدا نگرش شما به کار و زندگی را بررسی کرد. اینکه چه چیزی زندگی و کار را برای شما معنادار می‌کند. سپس این دو نگرش را کنار یکدیگر قرار داد و قطب‌نمایی برای شما ساخت که با آن می‌توانید هر لحظه، خودتان را بررسی کنید که آیا در مسیر درست قرار دارید یا خیر.

سپس انواع مشکلات جاذبه و مشکلات لنگرگونه را از هم تفکیک کرده و به ‌شما آموزش داد که چگونه می‌توانید خودتان را نجات دهید. هنر بازنگری و تجزیه مشکلات به چالش‌های کوچک قابل حل، می‌توانند به شما کمک کنند.

نویسندگان کتاب در بخش بعدی به بررسی انواع فشار کاری و نحوه رهایی پیدا کردن از آن‌ها پرداختند و توصیه‌هایی کاربردی برای مدیران کسب‌وکارها خصوصا کسب‌وکارهای کوچک داشتند.

در فصل بعدی، دو ذهنیت ثبات و رشد کارول دوک به شما معرفی شدند. سپس درباره اهمیت پشتکار و مقاومت خواندید و از تست سنجش میزان پشتکار کمک گرفتید. در انتها نیازها و انگیزه‌های سه‌گانه درونی به شما معرفی شدند و اهمیتی که این نیازها و تامین آن‌ها در کیفیت عملکرد شغلیتان دارند.

در فصل ششم، ساختار قدرت درون سازمان‌ها برای شما شرح داده شد. اینکه افراد با توجه به تاثیر و نفوذی که دارند، در ساختار قدرت در چه بخشی قرار می‌گیرند، شما چگونه می‌توانید وارد این سلسله مراتب شوید و قدرت کنترل کاری که انجام می‌دهید را به دست بگیرید.

در فصل هفتم به شما توصیه شد که قبل از استعفا دادن، چهار راهبرد را انجام دهید. با استفاده از این چهار راهبرد، احتمالا می‌توانید ‌شغلتان را به گونه‌ای تغییر دهید و دوباره طراحی کنید که دیگر نیازی به استعفا دادن نباشد.

فصل هشتم، به شیوه استعفای هوشمندانه پرداخت. اینکه اگه به این نتیجه رسیده‌اید که استعفا، تنها راه پیش روی شماست، به نحوی استعفا دهید که کمترین آسیب به اعتبار حرفه‌ای شما، همکارانتان و سازمان وارد شود.

فصل دهم به شما کمک کرد که از این قسمت از مسیر کاری خود نیز عبور کنید و به مراحل بعدی زندگی خود وارد شوید. انواع مدل‌های کاریابی در این فصل بررسی شد. بازار کار مخفی را در این فصل شناختید و آموختید که چگونه وارد این بازار شوید .

فصل ده بر راه‌اندازی یک کسب‌وکار توسط خودتان تمرکز داشت و به ‌شما آموخت که چگونه ایده‌پردازی کنید، به ایده‌هایتان نظم دهید، طرح کسب‌وکار بنویسید و نقشه راه مشتری را رسم کنید.

برنت و ایوانز، نتیجه سالیان سال تجربه خود را در این کتاب با شما در میان گذاشتند و ذهنیت طراحی را به شما معرفی کردند. ذهنیتی که به نظر می‌توان از آن برای حل مشکلات بسیاری کمک گرفت و زندگی شغلی و شخصی لذت‌بخش‌تری را تجربه کرد.

فهرست